معنی مقاوم

لغت نامه دهخدا

مقاوم

مقاوم. [م ُ وِ](ع ص) برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). حریف و خصم و آنکه برمی خیزد برخلاف دیگری.(ناظم الاطباء). || آنکه می ایستد در نزد کسی.(ناظم الاطباء). و رجوع به مقاومه شود. || مأخوذ از تازی، مقاومت کننده.(ناظم الاطباء). ایستادگی کننده.


طبقه ٔ مقاوم

طبقه ٔ مقاوم. [طَ ب َ ق َ / ق ِ ی ِ م ُ وِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) طبقه ای است از سلولهای زیر اپیدرم بساک گیاهان. رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 461 شود.

فارسی به انگلیسی

مقاوم‌

Adamant, Impervious, Pertinacious, Proof _, Repellent, Resistant, Stubborn, Sturdy, Tenacious

حل جدول

مقاوم

استوار، پایدار

پایا

استوار، پایدار، ثابت

قوی بنیه

فرهنگ فارسی هوشیار

مقاوم

برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مقاوم

مُقاوِم، مقاومت کننده، ایستادگی کننده،

واژه پیشنهادی

مقاوم

خستگى ناپذیر

فرهنگ معین

مقاوم

(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده.

فرهنگ عمید

مقاوم

آن‌که در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگی‌کننده، پابرجا،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقاوم

پایدار، ایستا

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقاوم

استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت، پادار، متمکن، سرسخت،
(متضاد) سست، غیرمقاوم

فارسی به عربی

مقاوم

حجر صلب

فارسی به ایتالیایی

مقاوم

resistente

معادل ابجد

مقاوم

187

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری