معنی مقاوم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مقاوم. [م ُ وِ](ع ص) برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). حریف و خصم و آنکه برمی خیزد برخلاف دیگری.(ناظم الاطباء). || آنکه می ایستد در نزد کسی.(ناظم الاطباء). و رجوع به مقاومه شود. || مأخوذ از تازی، مقاومت کننده.(ناظم الاطباء). ایستادگی کننده.

فرهنگ معین

(مُ وِ) [ع.] (اِفا.) مقاومت کننده، ایستادگی کننده.

فرهنگ عمید

آن‌که در برابر کسی بایستد و مقاومت کند، ایستادگی‌کننده، پابرجا،

حل جدول

استوار، پایدار

استوار، پایدار، ثابت

پایا

قوی بنیه

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

پایدار، ایستا

مترادف و متضاد زبان فارسی

استوار، بادوام، سخت، پایدار، ثابت، پادار، متمکن، سرسخت،
(متضاد) سست، غیرمقاوم

فرهنگ فارسی هوشیار

برابری کننده با کسی در کشتی و جز آن، پایداری کننده

فرهنگ فارسی آزاد

مُقاوِم، مقاومت کننده، ایستادگی کننده،

پیشنهادات کاربران

خستگى ناپذیر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری