معنی مغلوبیت
لغت نامه دهخدا
مغلوبیت.[م َ بی ی َ](از ع، مص جعلی، اِمص) مغلوب شدگی. مقهورشدگی. مطیعشدگی. فرمانبرداری.(از ناظم الاطباء).
مغلوبی
مغلوبی. [م َ](حامص) شکست.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلوبیت. و رجوع به مغلوبیت شود.
باخت
باخت. (مص مرخم، اِ) از مصدر باختن. مقابل برد: برد و باخت. مغلوبیت در قمار. غرم. زیان. خیبت: برد قمار باخت است. آخر این باخت... از بهر برد... بود. (کتاب المعارف).
تنگ و تا
تنگ و تا. [ت َ گ ُ] (اِ مرکب، از اتباع) دستگاهی از چوب که در آن جامه ها (پارچه ها) را می نهادند تا به چند تو محکم شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- خود را از تنگ و تا نینداختن، با مقهوریت و مغلوبیت یا عدم وصول به مقصودی، وانمودن که مقهور و مغلوب و محروم نیست. نمودن که مرا باکی نیست، مرا عیبی نیست، مرا زیانی نرسیده است. اعتراف به مغلوبیت خود نکردن. به دروغ نمودن که در بحث یا جنگ و امثال آن مغلوب نشده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اسکندرشاه سور
اسکندرشاه سور. [اِ ک َ دَ] (اِخ) یکی از ملوک هندوستان. وی در دهلی حکم فرمائی داشت و پس از مغلوبیت ابراهیم شاه سور در تاریخ 962 هَ. ق. بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال 974 بر اثر حمله ٔ اکبرشاه بکشور او مجبور بفرار به بنگاله گردید ودو سال بعد در همانجا درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).
کمان افکندن
کمان افکندن. [ک َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب) کمان انداختن. از عالم سپر انداختن است در حالت ضعف و مغلوبی خود. (آنندراج). انداختن کمان به علامت ضعف و اظهار مغلوبیت. سپر انداختن. (فرهنگ فارسی معین):
شریک محنت من چون شوند بی دردان
فکنده اند حریفان کمان دعوی را
علی خراسانی (از آنندراج).
و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
شکست افتادن
شکست افتادن. [ش ِ ک َ اُ دَ] (مص مرکب) شکست و مغلوبیت حاصل شدن. هزیمت رسیدن. (از یادداشت مؤلف):
بدانست کافتاد خواهد شکست
سبک نزد شه رفت زیچی بدست.
اسدی.
- شکست بر کسی افتادن، مغلوب شدن وی: چون پیغمبر هجرت کرد نخستین حرب بدر بودچون شکست بر کافران افتاد پیران مکه گفتند... (قصص الانبیاء ص 226).
- شکست بر لشکر (صف) دل افتادن، آزرده خاطر شدن:
شبیخون غم آمد بر ره دل
شکست افتاد بر لشکرگه دل.
نظامی.
سخن درست بگویم که چون دلی بشکست
شکست در صف دلهای دوستان افتاد.
؟
فرهنگ فارسی هوشیار
در تازی نیامده ستاوش شکست (مصدر) مغلوب شدن شکست خوردن : } مغلوبیت ملت متمدن باستانی ایران بدست لشکریان عرب. . . نه چنان ضربه ای بود که باسانی جراحت آن التیام پذیرد. { (خاندان نوبختی ص ط)
باخت
برد و باخت، مغلوبیت در قمار، زیان، مقابل برد
زبونی
بیچارگی عجز، مغلوبیت، خواری حقارت، زیر دستی فرو دستی.
مغلوبین
(تک: مغلوب) کالیدگان شکست یافتگان (اسم) جمع: مغلوب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات نکنند) : مغلوبیت ملت متمدن باستانی ایران بدست لشکریان عرب. . . نه چنان ضربه ای بود که باسانی جراحت آن التیام پذیرد و کینه غالبین را از خاطر مغلوبین بیرون برد. { (خاندان نوبختی ص ط)
حل جدول
شکست
فرهنگ عمید
شکستیافته، هزیمتیافته، مغلوب،
(قید) با حالت مغلوبیت و ناکامی،
منهزم
شکستخورده، گریخته،
(قید) در حالت مغلوبیت، با حالت شکستخورده، با حالت مقهور،
فرهنگ معین
(مص مر.) شکسته شدن، مغلوبیت، (اِمص.) زیان، خسارت. [خوانش: (ش کَ)]
معادل ابجد
1488