معنی معیار
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مِ) [ع.] (اِ.) مقیاس و آلت سنجش، سنگ محک و ترازو برای سنجش زر. ج. معاییر.
فرهنگ عمید
آلتی که با آن چیزی سنجیده شود، مقیاس و آلت سنجش، اندازه، پیمانه،
سنگ محک و ترازو برای سنجش طلا،
حل جدول
سنجش
فرهنگ واژههای فارسی سره
سنجه
کلمات بیگانه به فارسی
سنجه
مترادف و متضاد زبان فارسی
اندازه، پیمانه، مقیاس، میزان، ضابطه، ملاک، محک، سنگمحک، سند
فارسی به انگلیسی
Bench Mark, Canon, Check, Criterion, Gauge, Measure, Norm, Received, Scale, Standard, Test, Touchstone, Unit, Yardstick
فارسی به عربی
اختبار، معیار، مقیاس
عربی به فارسی
متعارف , معیار , استاندارد , همگون
فرهنگ فارسی هوشیار
اندازه و پیمانه، ترازوی زر سنج
فرهنگ فارسی آزاد
مِعیار، عیاری که با آن سنجش به عمل می آورند (مثل سنگ مِحَک)، مقیاس، پیمانه، ترازو (جمع: مَعایِیر)،
فارسی به آلمانی
Abfragen, Maßstab [noun]
معادل ابجد
321