معنی معلق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِمف.) آویخته شده، (ص.) آویزان، (ص.) برکنار شده از خدمت، (اِ.) جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند. [خوانش: (مُ عَ لَّ) [ع.]]
فرهنگ عمید
آویختهشده، آویزان،
* معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن بهطوری که سر به طرف زمین آید و بهسرعت راست شود،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آونگان، آویزان
مترادف و متضاد زبان فارسی
آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیقشده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بیپایه، غیرثابت، آونگدار، بهصورت معلق
فارسی به انگلیسی
Floating, Hanging, Pending, Somersault
فارسی به عربی
شقلبه، متهور، معلق
عربی به فارسی
مفسر , سفرنگ گر , اعلا م کننده , اویزان کننده , معلق کننده , جارختی , چنگک لباس , اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشد , معلق , اویخته , لنگه , قرین , شیب , نامعلوم , بی تکلیف , ضمیمه شده , اویز شده , اویزه
فرهنگ فارسی هوشیار
آویخته شده، آویزان
فرهنگ فارسی آزاد
مُعَلَّق، آویزان، آویخته و منصوب (مثل عکس بر دیوار)، بسته و قفل شده،
فارسی به ایتالیایی
sospeso
معادل ابجد
240