معنی معبد

فرهنگ معین

معبد

گرامی داشته، مکرم، راه کوفته و هموار. [خوانش: (مُ عَ بَّ) [ع.] (اِمف.)]

(مَ بَ) [ع.] (اِ.) جای عبادت، پرست ش گاه. ج. معابد.

فرهنگ عمید

معبد

محل عبادت، عبادتگاه، پرستشگاه،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

معبد

زیگورات

فارسی به انگلیسی

معبد

Sanctuary, Tabernacle, Temple

فارسی به عربی

معبد

ضریح، معبد

فرهنگ فارسی هوشیار

معبد

پرستشگاه، جای عبادت، نماز خانه

فرهنگ فارسی آزاد

معبد

مَعبَد، پرستشگاه، محل عبادت مانند مشرق الاذکار یا مسجد یا کنیسه (جمع: مَعابِد)،

فارسی به ایتالیایی

معبد

tempio

عربی به فارسی

معبد

خیمه , پرستشگاه موقت , مرقد , جایگزین شدن , پرستشگاه , معبد , شقیقه , گیجگاه

لغت نامه دهخدا

معبد

معبد. [م َ ب َ](اِخ) رجوع به ابوخمیصه معبدبن عباد شود.

معبد.[م ُ ع َب ْ ب ِ](ع ص) عبادت کننده.(ناظم الاطباء).

معبد. [م ِ ب َ](ع اِ) بیل و کلند.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). مِسحاه. ج، مَعابِد.(اقرب الموارد)(محیطالمحیط).

معبد. [م ُ ب َ](ع ص) به بندگی گرفته شده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به اِعباد شود.

معبد. [م َ ب َ](اِخ) ابن عصم بن النعمان التغلبی. وی اول کسی است که گفت: «هذه بتلک و البادی اظلم » و این سخن مثل سایر گردید. معبد، معاصر شرحبیل بن الحارث الکندی از ملوک کنده در ایام جاهلیت بود.(از اعلام زرکلی چ 2 جزء8 ص 177). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.

معبد. [م َ ب َ](اِخ) ابن وهب(متوفی به سال 126 هَ. ق.) از موسیقی دانان معروف در صدر اسلام است. اصل او از موالی است. در مدینه نشأت یافت. در اوان جوانی گوسفندچرانی می کرد و گاهی به تجارت می پرداخت و چون نبوغش در موسیقی آشکار شد بزرگان مدینه بدو اقبال کردند. سپس به شام رفت و به امرای آنجا پیوست و مقامی بلند یافت. وی عمری طولانی پیدا کرد و در اواخر عمر آوازش قطع گردید.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1054):
مرغ چنان بوکلک دهانش به تنگی
در گلوی او چگونه گنجد معبد.
منوچهری(دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 15).
بادِ بَزین صِناعت ِ مانی کُند همی
مرغ حزین روایت معبد کُند همی.
منوچهری(دیوان چ دبیرسیاقی ص 136)(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکی چون معبد مطرب، دوم چون زلزل رازی
سیم چون ستی زرین چهارم چون علی بیکی.
منوچهری(دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 109).
تا یاد کنند اهل دانش
از شعر عبید و صوت معبد.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 135).

معبد. [م َ ب َ](ع اِ) محل عبادت. پرستشگاه. جای عبادت. ج، معابد.(ناظم الاطباء). جایی که عبادت کنند.(از اقرب الموارد). عبادتگاه و جای پرستش نصاری و به معنی جای عبادت مسلمانان نیز آید.(غیاث)(آنندراج). پرستشکده. عبادت جای. نمازخانه. پرستش جای.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از آن جایگاه به شهری رفت که معبد اهل هند بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412).

معبد. [م ِ ب َ](اِخ) ابن خالد جهنی مکنی به ابوزرعه(متوفی به سال 72 هَ. ق.) صحابی و از کسانی است که در اسلام قدیمند. وی از حاملان لوا در روز فتح مکه بود.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053).

معبد. [م َ ب َ](اِخ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی(متوفی به سال 35 هَ. ق.). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت. وی در افریقا شهید شد.(از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053). و رجوع به تاریخ الخلفا ص 112 و 209 شود.

معبد. [م ُ ع َب ْ ب َ](ع ص) نرم.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || خوار.(منتهی الارب). خوار و ذلیل.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به معنی بعد شود. || گرامی داشته شده از لغات اضداد است.(منتهی الارب). گرامی داشته شده.(ناظم الاطباء). مکرم و معظم چنانکه گویی او را عبادت می کنند، از لغات اضداد است.(از اقرب الموارد). || عبادت کرده شده.(آنندراج)(غیاث). || میخ زده شده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء).میخ.(از اقرب الموارد). || تیزشهوت از گشن.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || شهری که اثر و عَلَم و آب ندارد. || شتر قطران مالیده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || شتر رام.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || طریق معبد، راه کوفته و پا سپر کرده.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

حل جدول

معبد

پرستشگاه

پرستش گاه

مترادف و متضاد زبان فارسی

معبد

آتشکده، خانقاه، دیر، دیمه، صومعه، عبادتخانه، عبادتگاه، کلیسا، کنیسه، هیکل

معادل ابجد

معبد

116

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری