معنی معاضد
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
معاضد. [م ُ ض ِ] (ع ص) یاری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین. ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی، مطواع و معاضد اسلام... هستیم. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 17).
معاضد. [م َ ض ِ] (ع اِ) ج ِ مِعضَد به معنی بازوبند. (آنندراج). ج ِ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسوره... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود.
حسن معاضد
حسن معاضد. [ح َ س َ ن ِ م ُ ض ِ] (اِخ) معاضدالسلطنه. رجوع به معاضد شود.
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی آزاد
مُعاضِد، کمک کننده، مساعد، معاون، یار و یاور،
فرهنگ معین
(مُ ض) [ع.] (اِفا.) یاری کننده، کمک - کننده.
فرهنگ عمید
یاریکننده، همبازو، یارویاور،
واژه پیشنهادی
شیرین معاضد
معادل ابجد
915