معنی مشورت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ وَ رَ) [ع. مشوره] (اِمص.) صلاح اندیشی، رایزنی.
فرهنگ عمید
صلاحاندیشی، رایزنی،
کنکاش، کنکاج،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
کنکاش، رایزنی
کلمات بیگانه به فارسی
رایزنی
مترادف و متضاد زبان فارسی
تدبیر، رای، رایزنی، شور، مشاوره
فارسی به انگلیسی
Conferment, Conferral, Counsel, Guidance
فارسی به ترکی
danışma
فارسی به عربی
استشاره، استشر، مستشار، نصیحه
فرهنگ فارسی هوشیار
رای زدن با هم، شور، کنکاش، طلاح اندیشی کردن
فرهنگ فارسی آزاد
مَشوَرَت، در فارسی به معنای نظر خواهی از دیگری، رامیزنی و مُشاوَرَه مصطلح است،
فارسی به آلمانی
Rat
معادل ابجد
946