معنی مشهور

فرهنگ عمید

مشهور

معروف میان مردم، نامی، نام‌دار، بنام،

حل جدول

مشهور

سرشناس

نامی، بلندآوازه، زبانزد

نام‌آشنای

مشتهر

نام آشنای

نامی، نامور، بنام، نامدار

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشهور

اسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نام‌آور، نامدار، نامور، نامی، نبیه،
(متضاد) گمنام

فارسی به ترکی

عربی به فارسی

مشهور

شهرت , شخص نامدار

بلند اوازه , مشهور , معروف , نامی , عالی

ترکی به فارسی

مشهور

مشهور

فرهنگ فارسی هوشیار

مشهور

شناخته، معروف، آشکار شده

فرهنگ فارسی آزاد

مشهور

مَشهُور، شهرت یافته، معروف شده، شهیر و نامدار، نشر گردیده، عَلَنی شده، از غلاف برکشیده (شمشیر)، (جمع: مَشاهِیر)،

فارسی به عربی

مشهور

تاریخی، عالی، کبیر، مشهور

لغت نامه دهخدا

مشهور

مشهور. [م َ](ع ص) معروف. ج، مشاهیر.(مهذب الاسماء). شناخته.(دهار). شهیر.(منتهی الارب). معروف. جای مذکورو بزرگ و نام آور. ج، مشاهیر.(ناظم الاطباء)(از آنندراج). آشکارشده و معروف گشته و شهرت کرده شده و نیک شناخته شده و فاش کرده شده و شایعشده و روشناس گشته و نامدار و نامور و صاحب جلال و بزرگوار.(ناظم الاطباء). نامی. نیک شناخته شده. بنام. نام بردار. شهیر. بلندآوازه.و با کردن و شدن و گردیدن و گشتن و بودن صرف شود. ج، مشاهیر، مشهورین.(از یادداشت مؤلف):
هرگز نشود خسیس و کاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.
ناصرخسرو.
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رأی تو آفتاب مشهور است.
مسعودسعد.
زهی پادشاهی که ملک شرف
به نظم تو گشته ست مشهورنام.
سوزنی.
نماندحاتم طایی ولیک تا به ابد
بماند نام بلندش به نیکویی مشهور.
(گلستان).
مقامات او در دیار عرب مذکور بود و به کرامات مشهور.(گلستان). مالداری را شنیدم که به بخل اندر چنان مشهور بود که حاتم طایی در کرم.(گلستان چ قریب ص 109).
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
- مشهور عالم، آنکه همه ٔ عالم وی را میشناسند. وخنیده.(ناظم الاطباء).
||(اصطلاح حدیث) حدیثی که پیش اهل حدیث خاصه یا پیش ایشان و پیش دیگران شهرت یافته باشد، و این منقسم میشود به متواتر همچو واقعه ٔ بدرو به غیرمتواتر همچون اعمال بالنیات.(نفایس الفنون). در اصطلاح اهل حدیث و روایت «حدیث مشهور» آن باشد که شایع باشد. جماعتی از اهل حدیث، روایت کرده باشند.(از درایه از فرهنگ علوم تألیف سجادی). || شمشیر برکشنده از نیام.(ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

مشهور

(مَ) [ع.] (اِمف.) پرآوازه، نامور.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مشهور

پرآوازه، سرشناس، نامی، نامدار، سرشناس

فارسی به انگلیسی

مشهور

Celebrated, Famed, Famous, Legendary, Prestigious, Prominent, Renowned, Reputable, Storied, Well-Known

فارسی به ایتالیایی

مشهور

noto

illustre

famoso

فارسی به آلمانی

مشهور

Berühmt, Famos, Gewaltig, Gross, Großartig, Grossartig [adjective], Laut [adverb]

واژه پیشنهادی

مشهور

زبان زد

کلمات بیگانه به فارسی

مشهور

نامی - نامدار - سرشناس

معادل ابجد

مشهور

551

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری