معنی مشنگ
لغت نامه دهخدا
مشنگ. [م َ ش َ](ص، اِ) دزد و راهزن.(برهان)(انجمن آرا)(غیاث)(آنندراج)(فرهنگ رشیدی)(اوبهی)(ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی «تا» نیز آمده است.(فرهنگ رشیدی):
شد میر رود نیل چو در نیل غرق شد
خاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ.
سوزنی.
از می غفلت چو شود شاه دنگ
مال رعیت ببرد هر مشنگ.
سراج الدین(از انجمن آرا).
صحاح الفرس دزد را «درد» خوانده بمعنی درد و محن گرفته است.(حاشیه ٔ برهان چ معین). || قسمی از ریسمان.(ناظم الاطباء). || در گیلکی مشنگ بمعنی خل و ابله استعمال شود. قیاس شود با شنگ.(حاشیه ٔ برهان چ معین).
مشنگ. [م ِ ش َ](اِ) مگس سبز که گوشت را گنده کند، و آن را مژمژ خوانند.(آنندراج)(انجمن آرا).
مشنگ. [م ُ ش َ / م َ ش َ](اِ) نوعی از غله است.(برهان)(غیاث)(آنندراج)(فرهنگ رشیدی). کرسنه. گاودانه.(فرهنگ فارسی معین). خرفی.(نوعی غله است)(بحر الجواهر) نام غله ای است.(انجمن آرا). نوعی از غله که مشنج نیز گویند.و مشنگ تلخ، کرسه ٔ تلخ.(ناظم الاطباء): وطعامهم و الذره الجلبان و یسمونه المشنک و منه یصنعون الخبز.(ابن بطوطه).
شنگ مشنگ
شنگ مشنگ. [ش َ م َ ش َ] (اِ مرکب) شنگ و مشنگ. نام دو دزد مشهور. || هر دزد و قطاع الطریق. (ناظم الاطباء).
شنگ و مشنگ
شنگ و مشنگ. [ش َ گ ُ م َ ش َ] (اِ مرکب، از اتباع) بمعنی شنگ مشنگ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی). مشنگ تابع مهمل شنگ است، مثل نان مان و باغ ماغ. (فرهنگ نظام). نام دو دزد معروف. (فرهنگ نعمهاﷲ):
چه زنی طعنه که با حیزان حیزند همه
که توئی حیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
خطیری.
شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ
همه چون دول روان و همه چون شنگ و مشنگ.
قریعالدهر.
فارسی به انگلیسی
Moron
فرهنگ عمید
خل، دیوانه،
دزد، راهزن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دزد، راهزن، عیار، ابله، احمق، خل، خنگ
فرهنگ معین
دزد، راهزن، کسی که عقل درست و کامل نداشته باشد. [خوانش: (مَ شَ) (ص.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
هاشپت
معادل ابجد
410