معنی مشایع

لغت نامه دهخدا

مشایع

مشایع. [م ُ ی ِ](ع ص) لاحق و پس آینده.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء).


مشایعان

مشایعان. [م ُ ی ِ](ع ص، اِ) تثنیه ٔ مشایع. یقال هما مشایعان، آن دو نفر شریک اند.(ناظم الاطباء).


شیاع

شیاع. (ع مص) شاع. شیع. شیوع. مشایع. شیعوعه. شیعان. آشکارا و فاش شدن خبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- به حد شیاع رسیدن، همه کس از آن با خبر شدن.
|| همراهی کردن، و منه قول العرب فی الوداع: «شاعکم السلام، ای تبعکم ». (از اقرب الموارد). بمعانی مشایعه. (منتهی الارب). رجوع به مصادر مترادف شیاع شود. || مشایعت کردن و خارج شدن و تا منزل همراهی کردن کسی را. (از ناظم الاطباء). || متابعت کردن از کسی در کاری: شایعه علی الامر. (از ناظم الاطباء). در پی رفتن در کاری. (منتهی الارب). || دوستی کردن با کسی: شایع الرجل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). || در پی رسیدن و ملحق شدن بکسی: شایع فلاناً. (ناظم الاطباء). در پی رسیدن کسی را. (از منتهی الارب). || خواندن شتر پس مانده را و آوازکردن آنها را: شایع بالابل. || گسیل کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب).

فارسی به انگلیسی

مشایع‌

Accompaniment, Chaperon, Chaperone, Escort, Follower

فرهنگ عمید

مشایع

کسی که از دنبال بیاید،
کسی که به بدرقۀ مسافر برود، بدرقه‌کننده،

فرهنگ فارسی آزاد

مشایع

مُشایِع، بدرقه کننده،

فرهنگ معین

مشایع

(مُ یِ) [ع.] (اِفا.) بدرقه کننده، ج. مشایعان.

حل جدول

مشایع

بدرقه کننده


بدرقه کننده

مشایع

فرهنگ فارسی هوشیار

مشایع

‎ پس آینده، به درگه رونده بدرهه کن بدرهه گر (اسم) کسی که از دنبال دیگری رود، کسی که بدنبال مسافر رود بدرقه کننده جمع: مشایعین.


مشایعین

(تک: مشایع) پس آیندگان بدرهه کنندگان (اسم) جمع مشایع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : صف مشایعین بسیار طویل بود.

معادل ابجد

مشایع

421

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری