معنی مشارفت
فرهنگ عمید
به یکدیگر فخر کردن بهشرف و بزرگی،
مطلع شدن بر چیزی،
سمت اشراف و مفتشی داشتن بر کسی،
حل جدول
تفاخر کردن به حسب و بزرگی
مشارفت
تفاخر کردن به حسب و بزرگی
تفاخر کردن به حسب و بزرگی
مشارفت
فرهنگ معین
تفاخر کردن به حسب و بزرگی، مطلع شدن بر امری، سمت اشرافی و مفتش بر کسی داشتن،
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
مرمت. [م َ رَم ْ م َ](ع مص، اِمص) مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته.(ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم.(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420).
یارئی ده در مرمت کشتیش
گر غلام خاص و بنده گشتیش.
مولوی.
- مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد.
- مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح.(ناظم الاطباء).جویای اصلاح و تعمیر.
- مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر.(ناظم الاطباء). تعمیرخواه.
- مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر.
معادل ابجد
1021