معنی مسمار

مسمار
معادل ابجد

مسمار در معادل ابجد

مسمار
  • 341
حل جدول

مسمار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

مسمار در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

مسمار در فرهنگ معین

  • (مِ) [ع.] (اِ.) میخ. ج. مسامیر.
لغت نامه دهخدا

مسمار در لغت نامه دهخدا

  • مسمار. [م ِ](ع اِ) آنچه بدان چیزی را استوار کنند. (منتهی الارب)(ناظم الاطباء). هرچه بدان چیزی یا جائی را بند و مضبوط نمایند. بند آهن. (منتهی الارب)(ناظم الاطباء). بند. (دهار). ج، مَسامیر:
    بپیوند مسمارهای گران
    ز سر تا به پایش ببند اندران.
    فردوسی.
    بفرمودشان تا به ساری برند
    به غل و به مسمار و خواری برند.
    فردوسی.
    بسوده ست پایش به بند گران
    دو دستش به مسمار آهنگران.
    فردوسی.
    رسته ها بینم بر مردم و درهای دکان
    همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

مسمار در فرهنگ عمید

عربی به فارسی

مسمار در عربی به فارسی

  • نوعی میخ که از وسط پهن شده بیاشد , میخ زیرپهن , میخ کوب کردن , بامیخ کوبیدن , ناخن , سم , چنگال , چنگ , میخ , میخ سرپهن , گل میخ , با میخ کوبیدن , با میخ الصاق کردن , بدام انداختن , قاپیدن , زدن , کوبیدن , گرفتن , پرچ کردن , پر چین کردن , بامیخ پرچ محکم کردن , بهم میخ زدن , محکم کردن , میخ سرپهن کوچک , پونز , رویه , مشی , خوراک , میخ زدن , پونز زدن , ضمیمه کردن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

مسمار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • میخ (اسم میخ (آهنی) : ابواب جور و حیف بمسمار انصاف و انتصاف او بسته شده. جمع: مسامیر. یا به مسمار دوختن. سخت بستن چیزی را، با کمال احتیاط نگهداشتن چیزی را. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

مسمار در فرهنگ فارسی آزاد

  • مِسمار، میخ (جمع: مَسامِیر)،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید