معنی مزخرفات

لغت نامه دهخدا

مزخرفات

مزخرفات. [م ُ زَ رَ](ع اِ) ج ِ مزخرف. دروغها که مثل راست آراسته شده باشد.(آنندراج). دروغها و سخن های بی اصل و لاطائل.(ناظم الاطباء). جمع مزخرف به معنی دروغهائی که مثل راست آراسته شده باشند.(غیاث اللغات). اباطیل.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): صحیفه ٔ دماغ او به مزخرفات غرور و تمنی محال پرکرد تا چون پروانه پذیره ٔ آتش دمار شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 163).


مهملات

مهملات. [م ُ م َ] (ع ص، اِ) ج ِ مهمله (مهمل). ترهات. بیهودگیها. (آنندراج). الفاظ غیر دلالت کننده بر معنی موضوع. (از تعریفات). مزخرفات. لاطائلات.


مقادیر

مقادیر. [م َ](ع اِ) ج ِ مقدار.(دهار)(اقرب الموارد). اندازه ها.(غیاث).مقدارها. اندازه ها. پیمانه ها.(ناظم الاطباء): و هرکه مقادیر داند معلوم او باشد که کسی را چند مال باید تا غله ٔ او این مقدار باشد.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو). خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف وکلماتش از حال خویش بنگردد چه قاعده ٔ مقادیر حروف وکلمات در دل وی مصور شده باشد.(نوروزنامه). اما علم هیأت که شناخته شود اندر او حال اجزاء عالم سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است.(چهارمقاله ص 88).
به اقتضای مقادیر ملتئم گردند
نه هیچ جزو به نقصان نه هیچ جزو فزون.
جمال الدین اصفهانی.
بنای کلام منظوم بر مقادیری مفصل متکرر مسجعالاواخر نهادند.(المعجم ص 30).
- اوزان و مقادیر، وزنها و مقیاسها. و رجوع به اوزان شود.
- مقادیر جسمیه، طول و عرض و عمق جسمانی.(فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر حسیه، مقدارهای اجسام.(فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
- مقادیر مثالیه، امتدادات مثالی که مخصوص موجودات مثالی است.(فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
|| رتبه ها.(ناظم الاطباء). مراتب. مقامات. منزلتها: مراتب ابناء زمانه شناسد و مقادیر اهل روزگار داند و به حطام دنیاوی و مزخرفات آن مشغول نباشد.(چهارمقاله ص 20). در زعامت جیوش و تقدیم و تأخیر در مراتب و مقادیر و اقامت مراسم ریاست و سیاست... به اقصی الامکان رسید.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 62). || ج ِ مقدور. امور محتوم.(از اقرب الموارد). مقدرات. تقدیرها: با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد.(کلیله و دمنه چ مینوی ص 60). روزگار در مجال مقادیرجولان کند و گنبد دوار به نیک و بد بگردد.(سندبادنامه ص 374). کجا شد آن کمال روعت و جباری و مزید سطوت و کامگاری... تا حایل قضای آسمانی و حاجز مقادیر یزدانی گشتی.(تاریخ وصاف).


ناپایدار

ناپایدار. (نف مرکب) فانی. هلاک شونده. (آنندراج). فانی. (ناظم الاطباء). بی دوام. گذران. ناپاینده. گذرنده. که دائمی و باقی و همیشگی نیست:
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو ناپایداری و او [جهان] پایدار.
فردوسی.
به گیتی نمانده ست از او یادگار
مگر این سخنهای ناپایدار.
فردوسی.
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش بر نه که هم ناپایدار است.
نظامی.
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری.
داوری مازندرانی.
به ندای ارجعی از این سراچه ٔ ناپایدار به دارالقرار ابرار خرامید. (وصاف ص 10). || بی قرار. بی ثبات. (ناظم الاطباء). متغیر. گردان. که بر یک حال نماند:
کدام است خوشتر ورا روزگار
از این برشده چرخ ناپایدار.
فردوسی.
چو برگردد این چرخ ناپایدار
ازو نام نیکو بود یادگار.
فردوسی.
ستاره شمر گفت کای شهریار
از این گردش چرخ ناپایدار.
فردوسی.
زمانه چنین است ناپایدار
گه این راست دشمن گه آن راست یار.
اسدی.
و بیقین واثق شد که متاع دنیا غرور است و مزخرفات و مموهات او خیال ناپایدار. (سندبادنامه ص 32). و زمان اتصال چون کبریت احمر ناپایدار. (سندبادنامه ص 103). || نااستوار. متردد. (ناظم الاطباء). غیرمستقیم. بی اعتبار. که ثبات و بقائی ندارد. که قابل اعتماد نیست. که اطمینان را نشاید. بی اساس. که قائم و قویم نیست. که مقاوم و پایدار نیست:
ببینید کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
احسان تو ناپایدار
ای سر به سر عیب و عوار.
ناصرخسرو.
جهان آینه است و در او هر چه بینی
خیال است ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
بر این سرسری پول [پُل] ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار.
نظامی.
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.
سعدی.
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
سعدی (بوستان).
زهی زمانه ٔ ناپایدار عهدشکن
چه دوستی است که با دوستان نمی پائی.
سعدی.


چندربهان

چندربهان. [چ ِ دِ ب َ] (اِخ) زناردار. از سکنه ٔ اکبرآباد بود و «برهمن » تخلص میکرد. از وارستگی خالی نبود در سر کار داراشکوه عنوان منشی گری داشت و به دست آویز چرب زبانی بدولت همزبانی رسیده بود، نظم و نثرش پسند خاطر شاهزاده می افتاد. از تصنیفاتش نسخه ٔ «چارچمن » بر مطلب نویسی و سادگی عبارت وی گواهی میدهد و قماش نظمش نیزپوشیده نیست. عجب که شاهزاده با آن همه مستعدان، خاطر بسخن ساده اش پیوسته بود. نوبتی شاهزاده را یکی ازابیاتش بغایت مطبوع افتاد. روزی در عین غسلخانه که مجمع مستعدان هفت اقلیم بود بعرض صاحبقران ثانی رساندند که چندربهان منشی را طرفه شعریست پادشاه اگر حکم شود بحضور آمده بخواند. پادشاه به احضارش حکم نمود چون حاضر شد، فرمود که در این ایام شعری که بابا از تو پسند کرده است، بخوان چندربهان این بیت بخواند:
مرا دلیست بکفر آشنا که چندین بار
بکعبه بردم و بازش برهمن آوردم.
پادشاه دین دار از این سخن برآشفت آستینها برمالید و گفت: که میتواند جواب این کافر رساند. از امرای عظام افضل خان که بحاضر جوابی موصوف بود پیش آمد و گفت: اگر حکم شود شعر استاد راجواب گویم. پادشاه اشارت کرد افضل خان این شعر حضرت شیخ را بخواند:
خر عیسی اگر بمکه رود
چون بیاید هنوز خر باشد.
پادشاه بشگفت و افضل خان را انعام ها فرمود و شاهزاده را منع کرد که بار دیگر چنین مزخرفات را به حضور نیاورد و چندربهان را از غسلخانه بیرون کردند. وی بعد از قتل داراشکوه ترک خدمت کرد و بشهر بنارس رفت و در آنجا براه و رسم خویش مشغول بود تا آنکه فی شهور سنه ٔ الف و ثلث و سبعین در آتشکده ٔ فنا خاکستر گردید، این غزل از اوست:
کنم ز ساده دلی بند دیده ٔ مژگان را
بمشت خس نتوان بست راه طوفان را
جگرفشان شده ام باز جای آن دارد
که لاله زار کنم دامن و گریبان را
همیشه زلف تو را اضطراب در کار است
چگونه جمع کند خاطر پریشان را
شبی خیال تو آمد بخواب و آسودیم
دگر ز هم نگشادیم چشم گریان را
برهمن از تو سخن بی دلیل میخواهم
که اعتبار نباشد دلیل و برهان را.
(تذکره ٔ مرآهالخیال ص 139).

حل جدول

مزخرفات

سخنان بیهوده و بی‌اساس

سخنان بیهوده و بی اساس


سخنان بیهوده و بی‌اساس

مزخرفات


سخنان بیهوده و بی اساس

مزخرفات

فرهنگ فارسی هوشیار

مزخرفات

(تک: مزخرفه) یاوه ها سخنان بی ریشه (اسم) جمع مزخرفه (مزخرف) دروغها سخنان بی اصل: حضرت صاحب قران بمزخرفات کلمات او که ایلچیان عرضه داشتند التفات ننمود.


مرخرفه

(اسم) مونث مزخرف جمع: مزخرفات.


مهملات

(تک: مهمله) یاوه ها چرند و پرند (اسم) جمع مهمله (مهمل) کلامهای بیهوده مزخرفات.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لاطائلات

اباطیل، ترهات، مزخرفات، مهملات


ترهات

اباطیل، اراجیف، جفنگ، ژاژ، سخنان بی‌اساس، لاطائلات، مزخرفات، یاوه‌ها


اباطیل

اراجیف، اکاذیب، بیهوده‌ها، ترهات، مزخرفات، موهومات

معادل ابجد

مزخرفات

1328

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری