معنی مزاجها

حل جدول

مزاجها

امزاج

آیه های قرآن

و یسقون فیها کاسا کان مزاجها زنجبیلا

و در آنجا از جامهایى سیراب مى‏شوند که لبریز از شراب طهورى آمیخته با زنجبیل است،


ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا

به یقین ابرار (و نیکان) از جامى مى‏نوشند که با عطر خوشى آمیخته است،

لغت نامه دهخدا

زنجبیل

زنجبیل. [زَ ج َ] (اِخ) چشمه ای است در بهشت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء): و یسقون فیها کأساً کان مزاجها زنجبیلا. (قرآن 17/76).


خطر داشتن

خطر داشتن. [خ َ طَ ت َ] (مص مرکب) آفت در مقابل داشتن. بلا در پیش داشتن. || ارزش داشتن. قیمت داشتن. اعتبار داشتن: حال این شهر بر تو پوشیده نیست که حضانتی ندارد و چون ریگ است در دیده و مردمان آن اهل سلاح نه و لشکر بدان بزرگی که حاجب سباش بود بزدند ما چند خطر داریم. (تاریخ بیهقی).
مغیلانست جاهل پیشم و من پیش او ریحان
ندارد پیش ریحانم خطر خار مغیلانش.
ناصرخسرو.
چه خطر دارد این پلید نبید
عند کاس مزاجها کافور.
ناصرخسرو.
دنیا خطر ندارد یکذره
سوی خدای داور بی یاور.
ناصرخسرو.


ممزوج

ممزوج. [م َ] (ع ص) آمیخته شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). آمیخته. مخلوط. (از ناظم الاطباء). با هم آمیخته. درهم:
گفتم ز کیست چرخ بدآمیزش مزاج
گفتا ز نور خور شد ممزوج و بارور.
ناصرخسرو.
|| شرابی که با گلاب یا به دیگر عرق بارِد آمیخته باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل صِرف شراب آمیخته. شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء). آمیخته به چیزی و این در مایعات و سائلات مستعمل میشود چون شیر با آب و گلاب با شراب، و می ممزوج و باده ٔ ممزوج، یعنی شراب با آب آمیخته و این مقابل صرف است. (بهار عجم) (آنندراج): اندر تابستان شراب ممزوج مزاجها را موافق تر از صرف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
گر می دهی ممزوج ده کاین وقت می ممزوج به
بر می گلاب ناب نه چون اشک احرار آمده.
خاقانی.
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی.
می ممزوج را از صرف بهتر می توان خوردن
ز چشمش شد فزونتر فیض لعل آبدار او.
صائب.
عالمی را کرد بیخود آن دو لعل آبدار
باده ٔ ممزوج چندین نشئه ای می داشته ست.
صائب.
- ممزوج کردن، آمیختن شراب و جز آن را با آب:
تا ابر کند می را با باران ممزوج
تا باد به می درفکندند مشک به خروار.
منوچهری.
اگر آید حاجت مردم گرم مزاج را به خوردن این شراب با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه).


حب المنسم

حب المنسم. [ح َب ْ بُل ْم ِ س َ] (ع اِ مرکب) صاحب اختیارات گوید: حبی است به مقدار فلفلی و لون وی میان سرخی و زردی بود و بغایت املس و خوشبوی بود و زودشکن و مغز آن بغایت سفید بود و معطر و اهل یمن و اهل حجاز در عطریات بکار دارند و طبیعت وی گرم و خشکست در دویم و استرخاء معده ٔ سرد را بغایت مفید بود و قوّت تمام دهد و هضم را یاری دهد و نشف رطوبات کند و مقوی احشاء سرد بود و با عسل اعصاب را نافع بود و باه را زیاده کند. و صاحب تحفه آرد: به نون بعد از میم و سین مهمله لغت عربی. اسم دانه ایست خوشبو شبیه به حب البطم و از آن کوچکتر بقدر فلفلی و از حجاز و یمن خیزد و گویند فلنجه است و درخت او شبیه به شمشاد است در دوم گرم و خشک و مقوی معده و مسخن و مبهی و مفرّح و مجفف رطوبات غریبه و مقوّی هاضمه و مفتح و مفتت حصاه و مدر و رادع بخارات ومصدع و مصلحش شیر و شربتش یک مثقال و بدلش کبابه است. و ابن البیطار آنرا حب المیشم با یاء مثناه تحتانی و شین ضبط کرده و گوید: قال التمیمی، هو حب یشبه البطم او حب الفقد و فی مقداره و لونه، مابین الصفره و الحمره و هو املس الظاهر ذکی ّالرائحه طیب النشر، فیه عطریه ذکیّه یؤدی الی رائحه الافاویه یزعم قوم انه یجلب من سفاله الهند و یدخل فی کثیر من طیب النساء و افاویهن و اکثر من یستعمله فی الطیب اهل الیمن و اهل الحجاز و لیس یعرفه اهل العراق و اهل المصر و الشام و هو عند اهل الیمن و اهل الحرمین کثیر معروف و هو حارّ یابس فی الثانیه نافع للمعده الرطبه المسترخیه. مسخن لها و مقوِّلها. معین علی الهضم ینشف الرطوبات الغالبه علی مزاجها - انتهی.


صرف

صرف. [ص ِ] (ع ص) بی آمیغ. (مهذب الاسماء). بحت. محض. خالص. ساده. ناب. صافی. ویژه. بی آمیزش. (ناظم الاطباء). پاک. پاکیزه. فقط. یکتا. یگانه. خلوص. (ناظم الاطباء). بی آب. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (غیاث).خالص از هر چیز. (منتهی الارب). هر چیز که خلطی در آن نباشد. کل شی ٔ لاخلط فیه. (بحر الجواهر):
آنجایگه که ابر بود ز آهن
بی شک ز خون صرف بود باران.
فرخی.
خاک صرفی بقعر مرکز رو
نور محضی باوج گردون تاز.
مسعود سعد.
سخت بسیار کس بود که خورد
قدح زهر صرف و زآن نمرد.
سنائی.
سرشت و نهاد وی از خلق و خلق
زانصاف صرف است و از عدل ناب.
سوزنی.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
و آن همچوصفر خالی و آوازه ٔ مزور.
خاقانی.
بی صرفه درتنور کن آن زر صرف را
کو شعله ها بصرفه و عوا برافکند.
خاقانی.
وگر بجام برم بی تو دست در مجلس
حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن.
سعدی (بدایع).
- بِصرف ِ، بمجرّدِ: بصرف شنیدن نباید باور کرد؛ بمجرد شنیدن...
- وجود صرف. صرف الوجود، وجود محض و مجرد و یکتا و یگانه. (ناظم الاطباء).
|| شراب بی آب. شراب خالص. (منتهی الارب) (غیاث). شراب بی آمیغ. (دهار). باده ٔ بی آب. می بی آب. (ربنجنی) (غیاث). نیامیختن شراب را بچیزی. (منتهی الارب):
و شراب صرف کهن مروق مقداری اندک. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اندر تابستان شراب ممزوج بیشتر مزاجها را موافق تر از صرف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و از مستی خاصه شراب صرف و از مستی دمادم پرهیز کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و شرابی دو سه صرف قوی بازخورد سودمند بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). صرف و رنگین به اندازه و معتدل باید خورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
ساقیان صرف ارغوانی رنگ
راست کردند بر ترنم چنگ.
نظامی.
حریف دوست گر از خویشتن خبر دارد
شراب صرف محبت نخورده است تمام.
سعدی (طیبات).
می صرف وحدت کسی نوش کرد
که دنیا و عقبی فراموش کرد.
بوستان.
می ممزوج را ازصرف بهتر می توانم خورد
زیاد از چشم باشد فیض لعل آبدار او.
صائب (از آنندراج).
|| زور. زور محض. (ناظم الاطباء).


غانغرایا

غانغرایا. [غ َ] (معرب، اِ) (از یونانی گاگرینا) فساد عضو با بقای حس و فساد عضورا چون حس برجای نباشد شقاقلوس گویند. (از بحر الجواهر). در کتاب قانون بوعلی آمده: فی الاکله و فساد العضو و الفرق بین غانغرایا و شقاقلوس، الکلام فی هذه الاشیاء مناسب من وجه ما للکلام فی الامور التی سلف ذکرها. نقول ان العضو یعرض له الفساد و تعفن بسبب یفسد الروح الحیوانی الذی فیه او مانع ایاه عن الوصول الیه او الجامع للمعنیین و مثل السموم الحاره و البارده و المضاده بجواهرها للروح الحیوانی مثل الاورام وال
بثور و القروح الردیه الساعیه السمیه الجوهر والذی یخطاء علیها کمایخطاء فی صب الدهن فی القروح الغایره فیعفن اللحم وبالتبرید الشدید علی الاورام الحاره فیفسد مزاج العضو الذی فیه و اما المانع فالسده و تلک السده اما عرضیه بادیه مثل شد بعض الاعضاء من اصله شداً وثیقاً، فان هذا اذا دام فسدالعضو لاحتباس الروح الحیوانی عنه او احتباس القوه الساطعه علی الروح الحیوانی الذی فیه ینتشر فی القلب من النفس فیفسد مزاجها و یهلک، و قدیکون لسده بدنیه مثل ورم حارردی ثابت عظیم غلیظ الماده ساد للمنافذ و مداخل النفس الذی به یجی ٔ الروح الحیوانی و هذا مع ما یحتبس و قد یفسدالمزاج ایضاً و ما کان من هذا فی الابتداء و لم یفسد معه حس ماله حس فیسمی غانغرانا و خصوصاً ما کان فلغمونیا فی ابتدائه و ما کان من الاستحکام بحیث یبطل حس ماله حس و ذلک بان یفسد اللحم و مایلیه و حتی العظم ابتداء او عقیب ورم فانه یسمی شقاقلوس و قد یصیر غانغرایا شقاقلوس بل هوالطریق الیه و کل هذا یعرض فی اللحم و یعرض فی العظم و غیره و اذا اخذ یسعی افساده العضو و یرم ما حول الفاسد ورماً یؤدی الی الفساد فحینئذ یقال لجمله العارض اکله و یقال لحال الجزء من العضو من الجزء الذی یعفن موت و لولا غلظ الماده لم تلزم و اندفعت. رجوع به کتاب چهارم قانون چ تهران سال 1295 قمری ص 62و 63 شود.


کثیف

کثیف. [ک َ] (ع ص) ستبر. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). ستبر و غلیظ. (ناظم الاطباء). ستبر و تیره. ضد لطیف. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورتگر علوی و لطیف است بدو در.
ناصرخسرو.
چون این کثیف جرم زمین هست بر قرار
چون کاین لطیف چرخ فلک را قرار نیست.
مسعودسعد.
گر ملیحی یا قبیحی ور لطیفی یا کثیف
بنده ٔ صدر جهانی حق شناس و حق گزار.
سوزنی.
زمین زیر به، کو کثیف است و ساکن
فلک به زبر، کو لطیف است و دروا.
خاقانی.
که مرا بی لقای خدمت او
زندگانی کثیف و نازیباست.
خاقانی.
اگر خسیس بر من گرانسرست رواست
که او زمین کثیف است و من سماءسنا.
خاقانی.
سودای این سواد مکن بیش در دماغ
تکلیف این کثیف منه بیش بر روان.
خاقانی.
در دل سنگ کثیف جواهر معادن و فلزات بیافرید. (سندبادنامه ص 2).
صبغهاﷲ نام آن رنگ لطیف
لعنهاﷲ بوی آن رنگ کثیف.
مولوی.
|| ابر. || آب. (منتهی الارب) (آنندراج). || صاحب منتهی الارب و به تبع او صاحب آنندراج گوید: اسمی است که لشکر را بدان توصیف کنند و سپس کثیف را بمعنی ابر و آب ضبط کرده است، مرادف دارای کثافت و این اخیر براساسی نیست و صواب آن است که آن صفت باشد. در اقرب الموارد و ناظم الاطباء ذیل کثیف آمده: ذوالکثافه که بدان لشکر و ابر و آب و صف شود. گویند: عسکر کثیف و سحاب کثیف و ماء کثیف. و صاحب شرح قاموس نوشته اسمی است که وصف کرده می شود به او سپاه و ابر و آب. || در تداول فارسی زبانان، چرکین و ناپاک. ضد نظیف. (ناظم الاطباء). شوخگن. (یادداشت مؤلف).
- کثیف بودن، ناپاک و چرکین بودن. (ناظم الاطباء).
|| انبوه و درهم. درهم پیچیده. (یادداشت مؤلف): و موی سر او زود برآید و کثیف باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اگر بسیار است و کثیف (موی) مزاج گرم است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اندر موی نگاه کنندو موی از سه روی نشان دهد به مزاجها یکی از بسیاری و کثیفی و دوم از نگ [ظ. رنگ] سیوم از جعدی و راستی اگر بسیار است و کثیف، مزاج گرم است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).

خواص گیاهان دارویی

خیار

نفخ دهنده، دیر هضم و مصلح آن نمک است. و سرد مزاجها باید آن را پوست بکنندولی در گرم مزاجهابا سکنجبین استفاده شود. برطرف کننده بی خوابی و خوردن آن بعد از غذا های چون آش مضر است. خوردن خیار نازک با پوست ونمک بهتر از بی پوست آن است زیرا زودتر از معده می گذرد ونفخ نمی کند. خوردن آن با شیر زبون است. خیار چنبر از خیار زودتر هضم می شود. مالیدن خیار چنبر ورم مفاصل را کم می کند. خیار را که با سرکه بپرورند حرارت را بسوزاند.


ماهی

بسیار بزرگ وسخت گوشت مناسب نیست. بهترین ماهی به ترتیب شبوط، مارماهی، ماهی دریایی و ماهی که بر خلاف جریان آب حرکت می کند مفید تر از سایرین است. آب پز ماهی تازه اعصاب را آرام می کند. بهترین روش پختن ماهی آن است که آب را بجوشانند وسپس ماهی را در آن بیندازند. ماهی در وغن سرخ شده برای افرادی که معده ضعیف دارند مضر است. گوشت ماهی شور برای سرد مزاجها و پیران بهتر است. خوردن ماهی که از جوی سید شود مکروه است. خوردن ماهی با سبزی باعث افزایش شیره معده می شود.


گلابی

مفرح ومقوی وملین شکم و ضد قارچ است. نوع شاداب و رسیده آن کمتر مضرت دارد. مگر در سرد مزاجها افراط در مصرف آن مولد نفخ وناشتا خوردن آن مضر است. باید بعد از غذا خورده شود. و متعاقب آن آب سرد ننوشند. به عقیده چینی ها خوردن گلابی در زمستان سبب ضعف شده و برای مبتلایان به کم خونی مضر است. ولی برای مبتلایان به دیابت مفید است. از جوشانده برگ آن برای تسکین درد های جلو قلبی و سوزش مثانه استفاده می شود. در مبتلایان به ورم روده بهتر است آن را پخته مصرف کنند. باعث بهتر سوختن مواد چربی می شود. و تشنگی را بند می آورد.


انار

خوردن انار پس از غذا برای کرم مزاجها خوب نیست انار مدر بوده و خوردن آن بعد از غذا برای تصفیه خون و خفقان قلبی و خارش های پوستی موثر بوده. از تخم وسط انار برای تقویت معده ودستگاه گوارش وصدا کردن شکم و نیز زخم های روده استفاده می شود ونیز برای شستشوی زخم های دهان و خونریزیهای بینی استفاده از آن را جایز می دانند.از گرده دانه انار برای بند آوردن خون قاعدگی استفاده میشود.مقوی رحم است واز سقط جنین جلوگیری می کند.ضرر زیادی که برای افراد سرد مزاج دارد این است که جگر آنها را زیاد خنک می کند و مانع جذب غذا می شود که با زنجبیل پرورده قابل حل شدن است. انار شیرین سینه وگلو را نرم می کند. انار ترش به زیان معده است.


به

مفرح ومقوی دل ودماغ و معده و مالیدن آب گرم کرده آن جهت رفع ورم دست وپا موثر است. مضر سرد مزاجها و زیاده روی در آن مسهل است مخصوصا” پس از غذا ودر هنگام خالی بودن معده. زیاده روی در خوردن نوع میخوش آن سبب سکسکه و نوع شیرین آن جهت حفظ جنین و بد بویی دهان و آثار مستی و کسالت را بر طرف می کند. تب بر وضد اسهال خونی است خیسانده آن در سوختگی، ترک پوست بدن و لب مفید است. در تقویت حافظه ودر شستشوی خون و دفع سموم بدن موثر است. برای تقویت کسانی که از بستر بیماری برخاسته اند سکنجبین به تجویز می شود. خوردن آن قبل از غذا اشتها را باز میکند. خوردن نارس آن موجب انقباض عروق می شود.

معادل ابجد

مزاجها

57

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری