معنی مخاصمات

حل جدول

مخاصمات

دشمنی‌ها، خصومت‌ها

دشمنی ها، خصومت ها


دشمنی‌ها

مخاصمات


دشمنی‌ها- خصومت‌ها

مخاصمات


خصومت ها

مخاصمات

فرهنگ فارسی هوشیار

مخاصمات

(مصدر و اسم) جمع مخاصمه.


مخاصمه

مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن (مصدر) خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع: مخاصمات.

لغت نامه دهخدا

مکاوحات

مکاوحات. [م ُ وَ / وِ](از ع، اِ)ج ِ مکاوحه. ستیزه ها. ستیزگیها. منازعات: به حرمتی هرچه تمامتر در خانه ٔ خود بنشست و از معرض مخاصمات و مکاوحات اجتناب نمود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 434). و رجوع به مکاوحه و مکاوحت شود.


مخاصمت

مخاصمت. [م ُ ص َ م َ] (از ع، اِمص) خصومت و پیکار و دشمنی و عداوت. ج، مخاصمات. (از ناظم الاطباء): چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست بازآمد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 47). آفت ملک شش چیز است... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت. (کلیله و دمنه). سلطان میان ایشان به وساطت برخاست و کار ایشان به فیصل رسانید و مقرر کرد که هر یک تیغ مخاصمت در نیام نهند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً 335). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه به مخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 392). از معرض مخاصمات و مکاوحات اجتناب نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 434).


مکاشفات

مکاشفات. [م ُ ش َ / ش ِ](ع اِ) اسرار و امورغیبی کشف و هویدا شده.(ناظم الاطباء). ج ِ مکاشفه: موسی در آن حقایق مکاشفات از خم خانه ٔ لطف شراب محبت چشید.(کشف الاسرار ج 3 ص 732). با ایشان شریک بود در آنچه ایشان را بدان مخصوص گردانیده اند بدان از مکاشفات غیب.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 727). بایدکه اسرار مرید نگاه دارد و آنچه از مکاشفات. و کرامات او معلوم کند اظهار و اذاعت آن ننماید.(مصباح الهدایه چ همایی ص 231). خشیت و هیبت صفت اهل مکاشفات و مشاهدات و معاینات است.(مصباح الهدایه، ایضاً ص 392). از این جهت اهل اتصال را در مکاشفات و مشاهدات هیچ ضعف طاری نشود.(مصباح الهدایه، ایضاً ص 429). و رجوع به مکاشفه شود. || دشمنیها. مخاصمات: هیچ سبب مخالفت و محاربت و منازعت و مکاشفات میان ایشان ناشی و ظاهر نمی شد.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 97). و رجوع به مکاشفت و مکاشفه شود.


رایات

رایات. (ع اِ) ج ِ رایت. (المنجد) (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). علم ها. (اقرب الموارد) (منتخب اللغات) (غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام). نشانه های لشکر. (آنندراج) (منتخب اللغات):
ور دگرباره به روم اندر کشی رایات خویش
هر کجا در روم کاریزی بود پرخون شود.
امیرمعزی.
رایات او چو دید نقیب بهشت گفتا
زین راست تر بباغ بقا عرعری ندارم.
خاقانی.
رایات تو روس را علی روس
صرصر شده شاخ ضیمران را.
خاقانی.
رایات سلطان بسبب غزوی از غزوات دور افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در اثنای این مخاصمات رایات سلطان بدان حدود رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رایات سلطان و اعلام ایمان در علو و رفعت بثریا رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). نیت غزوی دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد و رایات کفر و شرک بدان منتکس و نگونسار شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). ابوابش رایات افراشته دارد. (تاریخ بیهق ص 21).
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
برآمد دیده بان قلعه ٔ روس.
نظامی.
قبه ٔ خرگاه دولت، شقه ٔ رایات جاه
زینت تمکین و دین، آرایش فرض و سنن.
نظام قاری.
رجوع به رایت شود.


اشک

اشک. [اَ] (اِخ) بیست ودوم یا بلاش اول. فرزند ونن بود و پس از مرگ وی در51 یا 52 م. به تخت نشست. وی آخرین شاه نامی اشکانی است و پس از او دولت اشکانی رو به انحطاط میرود. این انحطاط در تزاید است تا به انقراض منتهی میشود. سلطنت بلاش اول در تاریخ ایران مهم است زیرا او دوره ٔ دوم جنگهای ایران و روم یا روم و ایران را با بهره مندی به آخر رسانید. اشک بیست ودوم برخلاف چند شاه اشکانی که پیش از وی سلطنت کردند نه تنها پدرکش یا برادرکش نبود بلکه وی میخواست یگانگی و وفاق در خانواده ٔ اشکانی بر پایه ٔ محکمی قرار گیرد و این نیت خود را نه تنها با نطق بلکه با عمل ثابت کرد. گذشته از این وی سرداری ماهر و دارای عزمی راسخ بود و این صفت وی در مخاصمات بسیاری که با سردار نامی روم کُربولو داشت بخوبی نمایان است. وی بر پتوس سردار دیگر رومی از حیث صفات سرداری مزیت داشت و در پرتو همین مزیت بر او غالب آمد. باری وی شخص مذهبی بود و در دوران سلطنت خود به جمعآوری اوستا که در روزگار اسکندر از میان رفته بود، فرمان داد. (از تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2424- 2465). و رجوع به صفحات مزبور و بلاش اول شود.


چین

چین. (اِخ) در مآخذ اسلامی صین قسمت مرکزی و شرقی آسیا که بیش از یک دوم این قاره را اشغال کرده است بر طبق مآخذ سازمان ملل متحد، از حیث وسعت سومین مملکت کره ٔ زمین است (اولی اتحاد جماهیر شوروی و دومی کانادا) پرجمعیت ترین ممالک زمین. نیز هست از شمال به سیبریه و جمهوری مغولستان، از مغرب بر ترکستان روس، پامیر، روسیه، افغانستان، و هند؛ از جنوب به هند، نپال، بهوتان، برمه، لائوس. ویتنام شمالی و دریای چین جنوبی و از شرق به سیبریه و کره ٔ شمالی و دریای زرد و دریای چین شرقی محدود است. بیشینه ٔ طول آن از غرب به شرق در حدود 4800 هزار گز و و بیشینه ٔ عرضش در حدود3200 هزار گز است مساحت زمینلاد چین 9700300هزارگزی مربع و مساحت فرمز (تایوان) و جزایر پنگهو (پسکادورس) 35960 هزار گز مربع میباشد. جمهوری چین [به چینی چونگ هوامینکوئو] در سال 1911م. تأسیس شد و از 1949م. منقسم به دو واحد سیاسی مجزاست یکی جمهوری خلق چین با (009، 9761 هزار گز مربع) (جمعیت در حدود 000، 000، 640) که عملاً همه ٔ زمینهای چین و بعضی از جزایر ساحلی را در دست دارد، و پایتختش پکن است، و دیگر چین ملی که فرمز را در دست دارد و پایتختش تایپه است.
تقسیمات سیاسی: در 1956 م. کشور چین منقسم بود به 22 ایالت و سه ناحیه ٔ خودمختار (مغولستان داخلی، سینکیانگ - اویغور و تبت)، و سه شهر ویژه (پکن، تین تسین، و شانگهای). ناحیه ٔ معروف به «چین خاص » در قسمت جنوب شرقی چین واقع و مساحتش 3557000 هزار گز مربع (حدود 36/7% خاک چین) است. مرز شمالی آن تقریباً مطابق دیوار بزرگ چین میباشد. شهرهای عمده ٔ چین عبارتند از: پکن، تین تسین، چانگچون، چنگتو، چونگ کینگ، چینگتائو، سیان، شانگهای، کانتون، لوتا. (یورت آرتور، و ایرن)، موکدن، نانکینگ، ووهان و هاربین. خاک چین تقریباً به دو قسمت منقسم است: یکی اراضی پست قسمت شرقی، که مشتمل بر 25% خاک چین است و دیگر فلاتها و کوههای غربی. عمده ترین اراضی پست آن عبارتند از: 1- دشت منچوری. 2- دشت چین شمالی، که مسیر سفلای رود زرد از آن میگذرد. 3- دره و دلتای رود یانگ تسه. 4- دلتای رود سی کیتانگ که بر کانتون احاطه دارد. شیب عمومی خاک چین از جبال مرتفع سینکیانگ و تبت در مغولستان در غرب به طرف نواحی پست ساحلی در شمال است. مغولستان فلاتی است مرتفع، با فرازای تقریبی 11520 گز که جبال رفیعی بر آن احاطه دارد، بیابان گربی در مرکز این فلات است. پهنه های وسیعی در سینکیانگ را بیابانها یا کوههای مرتفع اشغال کرده اند. رشته ٔ تین شان این ناحیه را به دو قسمت منقسم میسازد: حوضه ٔ دزونگاری در شمال است. و شبکه ٔ رودهای ایلی و ایرتیش آن را مشروب میکنند در جنوب تین شان بین تین شان و بیابان وسیع تاکلاماکان، حوضه ٔ تاریم واقع است. جاده ٔ قدیم معروف به جاده ٔ ابریشم از سینکیانگ میگذشت. تبت فلات مرتفعی است که فرازای متوسط آن 4570 گز است. کوههائی که کناره ٔ این فلات را تشکیل میدهند از مرتفعترین کوههای جهانند. از آن جمله است کونلون در شمال، هیمالایا در جنوب، و رشته کوههائی در شرق که از سچوان به طرف جنوب در یون نان کشیده شده اند و عبور از آنها تقریباً غیرممکن است. رودهای سند، براهماپوترا، و سالوین، هر سه در این فلات سرچشمه میگیرند. منچوری دو رشته جبال در امتداد شمال - جنوب دارد: یکی خینگان بزرگ در غرب و دیگری چانگپای در شمال. دره های وسیع و حاصلخیزی در میان این کوهها قرار دارد که رودهای آمور، سونگاری، اوسوری، یالو، و غیره آنها را مشروب میکند. از جنبه ٔ تاریخی، چین چند کوه مقدس داشته است که از آن جمله تای یا تای شان (در شانتونگ) را میتوان نام برد. چین را سه شبکه ٔرودهای عظیم: هوانگ (رود زرد) در شمال، یانگ تسه در چین مرکزی، و سی کیانگ (رود غربی) در جنوب، زه کشی میکند. دیگر از رودهای مهم چین آمور است و ریزابه هایش (سرنگاری و یالو) در منچوری پِی، که بندر تین تسین بر آن واقع است، هوای، چینتانگ، که هانگچو بر مصب آن قرار دارد، و بالاخره مین، که در فوچو به دریا میریزد. و رودهای سند، سالوین، مکونگ و برهماپوترا نیز در چین سرچشمه میگیرند، اما در برمه، هند، و هندوچین جاری میشوند. رود تاریم در سینکیانگ مهمترین رود داخلی چین است. اگر چه چین دریاچه های بسیار دارد فقط معدودی از آنها وسعت قابل ملاحظه ای دارند از آن جمله است تونگتینگ، در هونان، پویانگ، در کیانگسی، و تای و هونگ تسه در کیانگسو. چون رودهای عمده در چین از غرب به شمال جاری است، برای تسهیل ارتباط بین نواحی شمالی و جنوبی، مخصوصاً در نواحی پرجمعیت جنوبی، شبکه ای از کانالها تعبیه شده است که مهمترین آن کانال بزرگ پایون - هواست که هانگچو را به پکن مرتبط میسازد.
منابع طبیعی: چین از لحاظ کشاورزی متنوع است و میتوان آن را به ناحیه ای دارای رستنیها حیوانات مخصوص به خود تقسیم کرد. در جنوب، دره ٔ سی کیالگ (رود غربی) دارای رستنیهای مدارگانی است، غلات سالی سه بار و سبزیجات تا سالی هفت بار محصول میدهند، برنج، نیشکر، توتون، بعمل می آید. در چین مرکزی در دره ٔ یانگ تسه و در نواحی جنوبی، محصول عمده برنج است و چای و ابریشم این ناحیه مشهور میباشد. چین شمالی و منچوری جنوبی منطقه ای از جنگلهای درختان برگ ریز بوده است، ولی پهنه های وسیعی از آن جنگل سترده شده است، و مزارع گندم، پنبه، ارزن، و ذرت خوشه ای جایگزین جنگلها شده است. منچوری شمالی یگانه منطقه ٔ سیاخاک پرمایه ٔ چین است، این منطقه زمانی استپ بوده، ولی اکنون در بیشتر آن گندم و سویا (گیاه یکساله است که دانه های آن شبیه به لوبیای کوچک است و از آن برای خوراک استفاده میکنند) زراعت می شود. جمعیت چین برابر سرشماری سال 1953 و 1954 م. 582584839 تن بود اما این رقم دائماً افزایش می یابد چنانکه اخیراً آن را حدود 650 میلیون نوشته اند.
صنایع: چین همیشه کشوری زراعتی بوده است و حتی در زمان حاضر نیز نیمی از سکنه ٔ آنها کشاورز هستند و بسبب کثرت جمعیت زمینی که قابل کشت و زرع ولی ناکشته باشد در چین وجود ندارد. پس از آمدن کمونیستها و اقدام به اصلاحات ارضی و تقسیم مجدد اراضی در 1950- 52 نظام کشاورزی چین صورت تعاونی پیدا کرد. در 1956 م. 90% کشاورزان عضو شرکتهای تعاونی بودند. در سال 1958 اقدام به تبدیل نظام تعاونی به نظام اشتراکی شد. از جنبه ٔ زراعتی، کوه چینلینگ چین را به دو ناحیه تقسیم میکند. محصولات عمده ٔ ناحیه ٔ شمالی گندم، ارزن، و ذرت خوشه ای است، که عموماً به طور دیم کاشته میشود، ولی در مغولستان داخلی آبیاری هم معمول است، فرآورده های عمده ٔ دیگر این منطقه جو، جو برهنه، نخود، شاهدانه، پنبه، توتون، پسته ٔ زمینی و غیره است. محصول عمده ٔ ناحیه ٔ جنوب، برنج است. چای در تپه های منطقه ٔ مرز بین نوکین و کیانگسی در مغرب چکیانگ، در شمال غربی کیانگسی، و در سچوان بعمل می آید. در سال 1900 م. بیش از چهل درصد چای جهان را چین تولید نمود ولی در سالهای بعد این مقدار تقلیل یافت. دیگر از فرآورده های چین جنوبی، خیزران، نیشکر، توتون، پنبه (در دره ٔ یانگ تسه) و انواع سبزیها، و در نواحی ساحلی انواع مرکبات است. قبل از جنگ چین و ژاپن، بیشتر کارخانه ها و کارگاههای صنعتی چین در شهرهای ساحلی و یا مناطق رود یانگ تسه تمرکز یافته بود. پس از توسعه یافتن مخاصمات چین و ژاپن در سال 1937م. قریب 640 کارخانه و کارگاه به ناحیه ٔ غربی منتقل شد. کارخانه های صنعتی چین تا سال 1949 م. در مالکیت خصوصی اشخاص بود. از آن به بعد، دولت برای تغییر دادن این وضع اقدام کرد و سرانجام در سال 1959 م. کارخانه ها تحت نظارت دولت درآمد. جنگ دوم جهانی باعث توسعه ٔ صنعتی چین گردید.
استفاده از راههای آبی از قدیم الایام در چین اهمیت داشته است و شبکه های عمده برای این منظور شبکه های هوانگ هو در شمال و یانگ تسه در جنوب بوده است. جهت جریان این رودها از غرب به شرق است و کانال های متعدد و شاخه های مختلف آنها را بهم متصل و ارتباط میان مناطق مختلف را تأمین میکند. بزرگترین کانال سرزمین چین، کانال بزرگ یایون هو (بطول حدود 1600 کیلومتر) است، که میان هانگچو و پکن ساخته شده است. از سال 1937م. اهمیت کشتیرانی در آبهای داخلی بیشتر شد. امروزه 1/4 حمل و نقل آبی کشور از طریق آبهای ساحلی انجام میگیرد. آغاز ساختمان راه آهن چین را باید از 1876 م. دانست، که بازرگانان انگلیسی و امریکائی شانگهای خط کوتاهی بطول 16 کیلومتر ایجاد کردند، که دولت چین نابودش کرد. پس از شکست یافتن (1895 م.) چین از ژاپن، دولت چین بفکر احداث خطوط راه آهن افتاد. در سال 1955 چین در حدود 29000 کیلومتر خط آهن داشته است. استفاده از راههای هوائی از سال 1929م. بوسیله ٔ چند شرکت امریکائی و آلمانی برای حمل و نقل مراسلات پستی میان چین و اروپا آغاز شد، و بتدریج با تشکیل شرکتهای ملی توسعه یافت، چنانکه در سال 1953 م. بیشتر شهرهای بزرگ ارتباط هوائی داشتند. از نظر حکومت، چین تاریخی کهنسال و طولانی دارد. قدیمترین حکومتی که از آن اطلاع داریم حکومت خاندان شانگ (1523- 1027 ق.م.) است، که در رأس دستگاه حکومتی خاقان قرار داشت، امور جنگی و مذهبی زیر نظر او، و وظیفه ٔ دفاع از مملکت و تأمین آرامش و آسایش ملت بر عهده ٔ وی بود. سلسله ٔ چو (1027- 256 ق.م.) نظام ملوک الطوایفی را برقرار کرد. سرانجام ملوک الطوایف سبب انقراض آن گردیدند (256 ق.م.) و پس از مدتی هرج و مرج، خاندان چین بر همه ٔ ایالات مستولی شد، و امپراتوری چین را بنا نهاد که تا دوران ما دوام یافت و در 1911- 1912 م. در برابر سیستم حکومتی جدیدی که ره آورد مغرب زمین بود؛ یعنی حکومت جمهوری، از هم پاشید. پس از 15 سال آزمایش و خطا، در سال 1926 تا 1928 م. حکومت جدیدی روی کار آمد که در برابر حزب کوئومینتانگ مسئول بود و تا سال 1946 زمام امور را در دست داشت، و در این سال با یک انقلاب نظامی از چین خاص بیرون رانده شد، و اداره ٔ امور مملکت به دست کمونیستها افتاد و جمهوری خلق چین تأسیس گردید (اول اکتبر 1949م.). نخستین امپراتوری چین بوسیله ٔ سلسله ٔ چین تأسیس گردید، و در این دوره ملوک الطوایفی برافتاد، و ساختمان دیوار بزرگ چین آغاز گردید، و نظام حکومتی این سلسله تا قرن 20م. دوام یافت. پس از چندی هرج و مرج سلسله ٔ هان سلطنت یافت. در این دوره، چین در جهت غرب گسترش یافت، هونهای فلات مغولستان دفع شدند و چین با آسیای مرکزی و غربی و حتی دولت روم ارتباط یافت. در دوره های اخیر، دین بودائی وارد چین شد. دوره ٔ معروف به سه پادشاهی مقدمه ٔ چهار قرن ملوک الطوایفی و جنگ بین ممالک کوچک و تاخت و تاز هونها در قسمتهای شمالی بود. در این دوره ٔ نامساعد، ترقی فرهنگی سریعی در چین روی داد. آیین بودا و تائو رواج یافت، و آیین کنفوسیوس را به مخاطره انداخت. پیشرفتهای علمی هندیان در طب، ریاضیات، نجوم، معماری اقتباس شد، و هنر رونق یافت. در دوره ٔ سلسله ٔ تسین ملوک الطوایفی تا حدی تجدید گردید، و قدرت مرکزی ضعیف شد. در دوره ٔ سلسله های سوئی و تانگ، بار دیگر امپراتوری وحدت یافت، و ساختن کانال بزرگ آغاز گردید. از پیشرفتهای عمده ٔ این عصر درخشان برقرار شدن روش امتحان ازمستخدمین دولت و تجدید حیات آیین کنفوسیوس بود. بالاخص اشعار آبدار و جاندار این دوره جالب است. با ضعف دولت تانگ دگربار چین تجزیه شد، و دوره ٔ معروف به سلسله های پنجگانه و ده مملکت مستقل آغاز گردید. فن چاپ در این دوره پیشرفت کرد و رسم بستن پای زنان، که زنان چینی را هزار سال در بدبختی نگاه داشت ظاهراً از آثار این دوره است. در طی سه قرن بعد چین دستخوش تجزیه بود، سلسله ٔ سونگ در چین مرکزی و جنوبی سلطنت داشت. و در عین حال اقوام وحشی قراختای، جرجن و تانگوت [یا تنگغوت یا تنغوت] در چین شمالی و غربی دولتهائی تأسیس کردند، که سرانجام به دست چنگیزخان برافتاد. دولت قراختای از سال 916 تا 1125م. دوام یافت، در جناح غربی، نزدیک انتهای دیوار بزرگ چین، سرزمین چین تحت اشغال قومی تبتی به نام تانگوت بود که در حدود سال 990م. دولتی تشکیل دادند، که در سال 1032م. به دست چنگیزخان برافتاد. عصر سونگ با رواج ادب و فلسفه، اختراع حروف قابل انتقال، باروت، و قطب نما ممتاز است. مغولها سرانجام مقاومت چین جنوبی را هم در هم شکستند (1279)، و بدین طریق، برای نخستین بار سراسر چین تحت استیلای سلسله ٔ خارجی یوان درآمد، که بوسیله ٔ قوبلای قاآن تأسیس شده بود، پس از سلسله ٔ یوآن سلسله ٔ چینی مینگ سلطنت کرد. در این دوره پایتخت از نانکینگ به پکن منتقل گردید (1421 م.). در همین دوره پای اروپائیها به چین باز شد. پرتقالیها در سال 1557 م. در ماکائو مهاجرنشین دایر کردند و مواجه با سیاست ضدخارجی چین شدند. اسپانیائیها در سال 1557 م. هلندیها در 1606 م. و انگلیسیها در 1637 م. به چین راه یافتند. مقارن این احوال منچوها در سال 1644 م. سلسله ٔ چینگ یا منچو را تأسیس کردند. برای اطلاع از انقلابات نیم قرن اخیر و حکومت کنونی چین رجوع به دائره المعارف فارسی شود.


فرخی

فرخی. [ف َرْ رُ] (اِخ) سیستانی.علی بن جولوغ، مکنی به ابوالحسن. شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جمله ٔ سرآمدان سخن درعهد خویش و در همه ٔ ادوار تاریخ ادبی ایران است. صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند عوفی و دولتشاه آن را «جولوغ » و بعضی مانند آذر و هدایت (در مجمع الفصحاء) «قلوع » نوشته اند. موطن وی سیستان بود و خود نیز در قصیده ای بدین امر اشاره می کند:
من قیاس از سیستان دارم که او شهر من است
وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر
شهرمن شهر بزرگ است و زمینش نامدار
مردمان شهر من در شیرمردی نامور.
و بنابراین سخن دولتشاه سمرقندی که وی را از اهل ترمذ دانسته باطل است. پدر فرخی چنانکه نظامی عروضی گفته است غلام امیر خلف بانو یعنی خلف بن احمدبن محمدبن خلف بن اللیث صفاری بود. از آغاز حیات شاعر همین قدر معلوم است که «شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از دهاقین سیستان و آن دهقان هر سال او را دویست کیل پنج منی غله دادی و صد درم سیم نوحی ». دولتشاه او را شاگرد عنصری دانسته و این گفتاری نادرست است، چه عنصری بلخی هیچ گاه در سیستان مقیم نبوده است تا فرخی در خدمت وی شاگردی کند و پس از آنکه با عنصری در دربار محمود آشنایی یافت هم شاعری استاد بود و به استادی عنصری حاجتی نداشت. به هر حال مسلم است که فرخی درعنفوان شباب در شاعری مهارت یافت و بعد از آن که «زنی خواست هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد... بی برگ ماند... قصه به دهقان برداشت که مرا خرج بیشتر شده است، چه شود دهقان از آنجا که کرم اوست غله ٔ من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم ؟... دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون ازاین را روی نیست. فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد، باشد که اصابتی یابد. تا خبر کردند او را از ابوالمظفر چغانی به چغانیان که این نوع را تربیت می کند و این جماعت را صله و جایزه ٔ فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت در این باب او را یار نیست. قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب کرد:
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ٔ تنیده ز دل بافته ز جان.
... پس برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه... و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود... فرخی به نزدیک او رفت و او را قصیده ای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست، شعر فرخی را شعری دید تر و عذب، خوش و استادانه، فرخی را سگزیی دید بی اندام، جبه ای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی وار در سر، و پای و کفش بس ناخوش و شعری در آسمان هفتم. هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود. بر سبیل امتحان گفت: امیر به داغگاه است و من میروم پیش او و تو را با خود ببرم به داغگاه که داغگاه عظیم خوش جایی است... قصیده ای گوی لایق وقت و صفت داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم. فرخی آن شب برفت و قصیده ای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار...
چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود. جمله ٔ کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت: ای خداوند تو را شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرخی را بار داد. چون درآمد خدمت کرد. امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب دوری درگذشت فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که: با کاروان حله برفتم ز سیستان... چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی، از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. عمید اسعد گفت: ای خداوند باش تا بهتر بینی. پس فرخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر. پس برخاست و آن قصیده ٔ داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد. پس در آن حیرت روی به فرخی آورد و گفت هزار سر کره آوردند همه روی سپید و چهار دست و پای سپید، ختلی. به راه راست... فرخی را گفت: تو مردی سگزی و عیاری چندانکه بتوانی گرفت، بگیر، تو را باشد. فرخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده. بیرون آمد و زود دستار ازسر فروگرفت و خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت بیرون کرد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت.آخرالامر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کرگان در آن رباط شدند. فرخی به غایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی. کرگان را بشمردند، چهل ودو سر بودند. رفتند و احوال با امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتیها نمود و گفت: مردی مقبل است، کار او بالاگیرد. او را و کرگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید. مثال پادشاه را امتثال کردند. دیگر روز به طلوع آفتاب فرخی برخاست و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده. بار داد و فرخی را بنواخت و آن کرگان را به کسان او سپردند و فرخی را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامه ٔ پوشیدنی و گستردنی و کار فرخی در خدمت او عالی شد و تجملی تمام ساخت...». ورود فرخی در خدمت امیر ابوالمظفر احمدبن محمد چغانی امیر فاضل و شاعر و شاعرپرور چنانکه از اشاره ٔ او درباره ٔ دقیقی برمی آید مدتی بعد از قتل دقیقی و بنابراین چند سال بعد از سالهای 367 تا 369 هَ.ق. اتفاق افتاده است و مثلاً بعد از حدود سالهای 380 و 381 و غلبه ٔ ابوالمظفر بر پسرعم خود ابویحیی طاهربن فضل چغانی است که با این غلبه دوره ٔ دوم امارت ابوالمظفر شروع می شده است. از طرف دیگر چون ورود فرخی به دربار محمود غزنوی مصادف با روزگار اوج قدرت محمود است باید تاریخ آن پس از سال 390 باشد زیرا خدمت او در دربار ابوالمظفر برایش تجملی فراهم آورده بود که موجب شد سلطان غزنوی در او به دیده ٔ حشمت نگرد. از بیتی که فرخی در بیماری محمود گفته است:
کاشکی چاره دانمی کردن
که بدو بخشمی جوانی و جان
معلوم میشود که در اواخر زندگی محمود در حدود سال 421 که روزگار بیماری و مرگ محمود است او هنوز جوان بود و حتی از تأسفی که لبیبی در مرگ فرخی میخورد، چنین برمی آید که فرخی به پیری نرسیده است. لبیبی پس از مرگ او گوید:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود.
با وجود جوانی، فرخی بر اثر قدرت خود در شاعری و مهارتی که در موسیقی داشت نزد سلطان محمود قربت و مکانت یافت و در دستگاه او به ثروت و نعمت بسیار رسید و اجازت حضور در موکب و مجلس او یافت و علاوه بر این بخششها از محمود اجری مرتب داشت. در حضر و سفر و حتی در سفرهای جنگی در خدمت سلطان می بود و اگر وقتی اجازت سفر نمی یافت از در خواهشگری درمی آمد زیرا از این سفرها غنائم فراوان به همراهان محمود میرسید و گاه کار به جایی می کشید که گرانترین اشیاء به بهای اندک فروخته می شد و گویا خوی عیاری فرخی را بر آن میداشت که در این سفرها گاه خود نیز در مخاصمات دخالت کند. روابط محمود و فرخی ظاهراً برای آنکه او بی اجازت با یکی از غلامان خاص به شرابخوارگی نشسته بود تیره شد و کار به بیرون کردن شاعر از درگاه پادشاه منجر گشت و سرانجام بار دیگر اجازت ورود به درگاه یافت و خود در قصیده ای که مطلع آن نقل خواهد شد از این داستان حکایت می کند:
ای ندیمان شهریار جهان
ای بزرگان درگه سلطان...
پیش شاه جهان شما گویید
سخن بندگان شاه جهان.
از نزدیکان محمود، فرخی علی الخصوص به امیر عضدالدوله یوسف بن ناصرالدین سبکتکین برادر محمود و سپاهسالار او ارادت داشت و این نزدیکی مدتی پس از ورود فرخی در درگاه محمود صورت گرفت. فرخی در خدمت این امیرزاده ممارست میکرد و در غالب مجالس او حضور داشت واو با نهایت مهربانی و بخشندگی با فرخی رفتار مینمود و فرخی خود اشارتی به این امر دارد:
ما به شب خفته و از تو همی آرندبه ما
کیسه ها پردرم و بر سر هر کیسه نشان.
و در جایی دیگر گوید:
درِ خزانه ٔ او پیش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان.
ظاهراً در سفر کشمیر میان امیر یوسف و فرخی نقاری پدید آمد و امیر او را در کنار رود جیلم مأمورفربه کردن چند پیل ضعیف کرد. نقار میان او و یوسف سه سال طول کشید تا سرانجام فرخی ناگزیر شد به امیر محمدبن محمود پناه برد و از او شفاعت خواهد. امیر یوسف که پس از مرگ نصربن سبکتکین برادر خود سپهسالار محمود شده بود در زمان محمود هم به فرزندش محمد توجه بسیار داشت و پس از مرگ سلطان در مدت کوتاه پادشاهی امیر محمد سپهسالاری او را نیز بر عهده داشت اما با روی کار آمدن مسعود به زندان افتاد و در سال 423 هَ.ق.در زندان درگذشت. دیگر از نزدیکان محمود که بسیار مورد تعظیم و بزرگداشت فرخی بود، امیر محمد پسر کوچک سلطان محمود است که پس از درگذشت محمود به سال 421 هَ.ق. به پادشاهی رسید و بعد از پنج ماه معزول و زندانی و سپس کور شد. وی پس از آنکه غلامان مسعود در سال 432 دست به قتل مسعود زدند دوباره با وجود کوری به سلطنت برگزیده شد و این بار نیز بیش از سه ماه بر تخت ننشست. فرخی از امیر محمد چه در حیات سلطان محمود و چه در زمان حکومت خود او عطایای جزیل یافت و شرح این صلات و جوایز کثیر در قصایدی که وی در ستایش محمد ساخته است آمده. پس از عزل محمد، فرخی همچنان در دربار غزنین باقی ماند و خود را به دستگاه سلطان مسعود منتسب ساخت و در زمان همین پادشاه زندگیش به سر آمد.امیر نصربن ناصرالدین برادر محمود که تا سال 412 سپهسالار خراسان بود نیز از ممدوحان فرخی است. این شاعرغیر از شاهان و شاهزادگان گروهی از مردان نامی عصر خود را نیز در شعر ستوده است که از آنجمله اند: 1- خواجه ٔ بزرگ شمس الکفاه احمدبن حسن میمندی که از سال 401 تا 416 وزیر محمود بود و در این سال مغضوب و معزول شد و دیگر بار مسعود او را وزارت داد و تا سال 424 که درگذشت در این مقام باقی بود. فرخی را در ستایش او قصایدی است و این بیت نمونه ای از آنهاست:
در سرای پسران تو و در خدمت تو
پیر گشتم تو بدین موی سیاهم منگر.
فرخی از میان بستگان خواجه به پسرش ابوالفتح عبدالرزاق بیشتر ارادت میورزید. 2- ابوعلی حسن بن محمد میکالی معروف به حسنک نیشابوری که چندی در اواخر عهد سلطان محمود وزیر او بود و بر اثر اختلافی که میان او و مسعود بود در آغاز سلطنت آن پادشاه به دار آویخته شد. 3- خواجه ابوبکر عبداﷲبن یوسف سیستانی معروف به ابوبکر حصیری از ندمای محمود که مردی فاضل و شعردوست بود. 4- ابوسهل احمدبن حسن حمدوی (یا حمدونی) از رجال معروف دوران محمود و مسعود که مدتی وزارت و کدخدایی ری و جبال را داشت و با علاءالدوله کاکویه جنگهایی کرد. 5- ابوسهل زوزنی که مدتی صاحب دیوان عرض و صاحب دیوان رسالت مسعود بود. 6- ابوالحسن علی بن ابی العباس فضل بن احمد اسفراینی که مردی ادیب و شاعر بود، به خصوص اشعار عربی نغز می سرود و از رجال بزرگ روزگار غزنویان شمرده می شد. فرخی در موسیقی مهارت داشت و این امر علاوه بر تصریح نظامی عروضی در چهارمقاله با اشارات متعدد خود او نیز تأیید می شود و یکی از علل تقرب او در دستگاه شاهان نیز همین هنر بوده است. میگوید:
شه روم خواهد که تا همچو من
نهد پیش او بربطی در کنار.
و در جای دگر گوید:
گاه گفتی بیا و رود بزن
گاه گفتی بیا و شعر بخوان.
از اطلاعات او در دیگر علوم خبری نداریم و از بس که شعرش روان و ساده و مبتنی برعواطف رقیق است تبحر او را در علوم از شعرش نمیتوان درک کرد. نسبت تألیف کتاب ترجمان البلاغه را که بعضی به او داده اند پیدا شدن نسخه ٔ قدیم آن کتاب که در سال 507 تحریر شده است رد می کند زیرا ترجمان البلاغه مطابق این نسخه ٔ قدیم و معتبر از آثار یکی از ادبای اواخر قرن پنجم به نام محمدبن عمر رادویانی است. فرخی یکی از بهترین شاعران قصیده سرای ایران است. سخنان وی در میان قصیده سرایان به سادگی و روانی و استحکام و متانت ممتاز است. وی در استفاده از افکار و احساسات مادی و بیان آنها به زبان ساده و روشن و روان، چندان مهارت به کار برده که ازاین حیث گاه درست به پایه ٔ سعدی میرسد یعنی همان سادگی ذوق، رقت احساس و شیرینی بیان را که سعدی در میان غزلسرایان دارد فرخی در میان گویندگان قصاید عهد خود داراست. تغزلات فرخی از حیث اشتمال بر معانی بدیع عشقی و احساس بی پیرایه ٔ شاعر که گاه بی پرده ابراز میشود مشهور است و او توانسته است انواع احساساتی را که بر عاشق دست میدهد بیان کند. در مدح نیز قدرت خلاق خود را در اوصاف رایع ممدوحان به کار انداخته است و در انواع توصیفات او از قبیل وصف طبیعت، معشوق، ممدوح، میدان جنگ و جز آن، این تسلط مشهود است. شوخ طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده است. (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج 1 صص 531-546).

فرهنگ فارسی آزاد

فصل

فَصل، (فَصَلَ، یَفصِلُ) بُریدن، برش دادن، قطع کردن، جدا کردن، قطع کردن مخاصمات یا رأی به خاتمه و قطع آنها دادن، قضاوت و حُکم کردن بین دو طرف اختلاف، منصرف نمودن، عَزل کردن، از شیر گرفتن بچه، با مصدر فُصُول: خارج شدن از شهر،

معادل ابجد

مخاصمات

1172

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری