معنی محجوب
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مَ) [ع.] (اِمف.) باحجاب، شرمگین.
فرهنگ عمید
باشرم، باحیا،
[قدیمی] پنهان، پوشیده، درپرده،
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] بیخبر، ناآگاه،
حل جدول
با حجاب، شرمگین
مترادف و متضاد زبان فارسی
باحیا، خجول، سربهزیر، کمرو، شرمگین، شرمناک، پوشیده، محجبه، مستور، نقابدار،
(متضاد) نامحجوب
فارسی به انگلیسی
Bashful, Chaste, Coy, Demure, Diffident, Shy, Timid, Self-Effacing
فارسی به عربی
خجول، محترم
فرهنگ فارسی هوشیار
باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
فرهنگ فارسی آزاد
مَحجُوب، پنهان و پوشیده، در پرده مانده، ممنوع، مجازاً: شرم و حیا، غافل و بی خبر،
فارسی به آلمانی
Unbestimmt, Vage [adjective]
واژه پیشنهادی
فا
معادل ابجد
59