معنی مجهول

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

مجهول

رائع، مجهول

لغت نامه دهخدا

مجهول

مجهول. [م َ] (ع ص) در لغت هر شی ٔ نامعلومی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). نادانسته. (غیاث) (آنندراج). نامعلوم. دانسته ناشده. ناشناس. ناشناخته. (ناظم الاطباء). غیرمعلوم. ناشناخت. آنچه ندانند و نشناسند. مقابل معلوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از بس گل مجهول که در باغ بخندید
نزدیک همه کس گل معروف شد آخال.
فرخی (یادداشت ایضاً).
گر زی تو قول ترسا مجهول است
معروف نیست قول توزی ترسا.
ناصرخسرو.
چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود به گمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه).
خطی مجهول دیدم در مدینه
بدانستم که آن خط آشنا نیست.
خاقانی.
هر کاری که مشکل و مجهول آید و حکم در وی مشتبه شود باید که در وی قرعه بکار برند. (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 232).
- کتاب مجهول، کتابی که صاحب آن را ندانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی که نام مؤلف آن معلوم نباشد.
- مجهول التولیه، موقوفه ای است که متولی آن به عنوان شخص یا اشخاص معین و نیز بر حسب اوصاف و خصوصیات که قابل انطباق بر شخص یا اشخاص معینی باشد معلوم نباشد. (ترمینولوژی تألیف دکتر جعفری لنگرودی). موقوفه ای که متولی آن معلوم نیست بدین معنی که اگر وقف نامه مفقود شده باشد و یا موافق اوصاف و خصوصیاتی که در وقف نامه برای متولی ذکر شده کسی پیدانشود، در این صورت موقوفه را «مجهول التولیه » نامند.
- مجهول الحال، آن که حالش ناشناخته و نامعلوم باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجهول القدر،آن که ارزش و مقام معنویش ناشناخته باشد.
- مجهول المالک، مالی که سابقه ٔتملک دارد لیکن در زمان معینی مالک آن شناخته نمی شود یعنی هویت مالک برای ما مجهول است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- مجهول المصرف، موقوفه ای که مقصود واقف از وقف آن معلوم نباشد.
- مجهول المکان، کسی که محل اقامتش معلوم نیست.
- مجهول المؤلف، کتابی که مؤلف آن ناشناخته باشد. کتابی که نویسنده ٔ آن معلوم نباشد.
- مجهول مطلق، مجهولی را گویند که من جمیع الوجوه نتوان درباره ٔ آن حکمی اقامه کرد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- || هر چیز بسیار باطل و بیفایده و بیهوده. (ناظم الاطباء).
|| نکره و غیرمعروف. (ناظم الاطباء). آن که نشناسند و ندانند. شخص ناشناس. گمنام. مقابل معروف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): گفت من و این اعرابی مجهول یکسانیم هر دو. (مجمل التواریخ والقصص ص 178).
سلطان مرا شناسد و داند خلیفه هم
مجهول کس نیم همه معلوم مردم است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 843).
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت.
سعدی.
- مجهول النسب، کسی که نژاد وی نامعلوم باشد. (ناظم الاطباء). در شرع کسی را گویند که در شهر محل سکونت خویش نامعلوم باشد و برخی گفته اند هر که در مسقط الرأس خویش نسبش معلوم نباشد او را مجهول النسب نامند و اگر کسی در محل تولد نسبش معلوم باشد او را معروف النسب خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). کسی که نسب وی شناخته نباشد: در بیان احوال سلطان حسین میرزای مجهول النسب. (مجمل التواریخ گلستانه ص 204).
- || آدم نکره و غیر معروف. (ناظم الاطباء).
- مجهول صورت، آن که به چهره شناخته نیست. به مجاز. ناشناخته. گمنام. نکره: مذموم سیرتی، مجهول صورتی، دیوانه ساری، پریشان کاری. (سندبادنامه ص 11).
- مجهول نام، گمنام. بی نام و نشان:
مذلت برد مرد مجهول نام
و گر خود به مال آستانش زر است.
سعدی.
- مجهول وار، بطور ناشناس. متنکروار: و گیوبن جودرز را مجهول وار بفرستاد تا تفحص حال کیخسرو و مادرش را بدست آورد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 41). و از آنجا با سواری چند مجهول وار رفت تا شکل کار و لشکر بیند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 70).
- مجهول الهویه،ناشناس.بی نام و نشان. آنکه هویت وی معلوم نباشد.
|| آدم حیران و سرگردان و بله و سفیه. کسی که عقل درست و حسابی ندارد. این کلمه را در عرف عام «مچول » با اخفای های هوز و تبدیل «ج » به «چ » تلفظ می کنند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). || (اصطلاح دستوری) هر فعلی که فاعل آن محذوف باشد و مفعول قائم مقام آن گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نوعی از فعل که فاعل آن معلوم نباشد. (غیاث) (آنندراج). فعلی است که به مفعول نسبت داده می شود بعبارت دیگر فعلی متعدی که فاعل آن نامعلوم باشد و مفعول به جای آن نشیند، مانند سهراب کشته شد. کتاب نوشته شد و از این رو چنین فعلی را مجهول گویند که فاعل آن نامعلوم است. فعل مجهول در فارسی به استعانت فعل «شدن » صرف می شود به این طریق که اسم مفعول را از هر فعل که مقصود است به ضمیمه ٔ یکی از صیغه های فعل «شدن »صرف کنند، و نیز گاهی به استعانت فعلهای آمدن و گشتن و گردیدن و افتادن صرف می شود و در قدیم بیشتر با شدن و آمدن صرف می شده است:
یکایک از او بخت برگشته شد
به دست یکی بنده بر کشته شد.
فردوسی.
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آید در حدیث دیگران.
مولوی.
(از دستور زبان فارسی تألیف قریب و بهار و...). || اهل فرس مجهول را اطلاق می کنند بر واو و یاء که ساکن باشند و حرکت ما قبل مجانس ایشان باشد و در خواندن ناتمام باشند چون و او «بوسه » و یاء «تیشه ». و اگر در خواندن ناتمام نباشند معروف نامند چون واو «بود» و یاء «تیر» و به عبارت دیگر معروف آن است که ضمه ٔ ما قبل واو و کسره ٔ ما قبل یاء را اشباع کنند و مجهول آن است که اشباع نکنند به جهت آنکه یاء مجهول بدان ماند که در اصل الف بوده و بواسطه ٔ اماله یاء شده باشد و این یاء را با کلمات عربی که اماله ٔ آن در فارسی مشهور است قافیه کنند چون حجیب و شکیب. بدانکه معروف و مجهول فی الحقیقه صفت حرکت ما قبل واو و یاء باشد و واو و یاء را که مجهول و معروف می گویند به اعتبار حرکت ما قبل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- واو مجهول، واوی که صدای آن مانند ضمه باشد. (ناظم الاطباء). هرگاه ضمه ٔ ماقبل واو را اشباع کنند و واو را تلفظ ننمایند آن را مجهول نامند. مقابل واو معروف، مانند: گور، تنور، کور، زور، مور، کلمه ٔ «مورد» در شعر منوچهری تا حدی تلفظ واو مجهول را معلوم می سازد:
از دم طاووس نر ماهی سر بر زده ست
دستگکی مورد تر گویی بر پر زده ست.
منوچهری.
که اگر واو خوانده شود شعرناموزون می گردد. (دستور زبان فارسی قریب و بهار و...). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- یای مجهول، آنکه صدای کسره کند. (ناظم الاطباء). چون کسره ٔ ماقبل یاء را اشباع کنندو یاء را تلفظ ننمایند آن را مجهول نامند مانند: دلیر، دیر، شمشیر، زیر. مقابل یاء معروف. مثلا کلمه ٔ شیر در صورتی که به معنی آشامیدنی معروف باشد یاء آن معروف بوده و تلفظ می شده و هرگاه حیوان درنده ٔ مشهور باشد یاء آن مجهول و مانند کسره ٔ مشبعه تلفظ می شد. ولی بعد از اسلام که خط پهلوی بدل به خط عربی شد و در حروف هجای عربی برای تلفظ واو و یاء مجهول حروف مخصوصی موجود نبود، به مرور زمان واو و یاء مجهول را مانند معروف خواندند و فرقی که در میان بود برخاست چنانکه امروز دیگر میان واو معروف و مجهول فرقی نگذارند و هر دو را یکسان تلفظ نمایند ولی در بعضی ولایات ایران مانند کردستان و غیر آن در محاورات هنوز میان معروف و مجهول فرق گذاشته می شود. (دستور زبان فارسی تألیف قریب و بهار و...). و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| چیزی که در میان بلغای فرس مصطلح و متداول است و آن حرفی است که در گفتن ساکن بود و در وزن متحرک چون سین آراسته و خواسته و خاء ساخته و پرداخته. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || دیگر از معانی مجهول چیزی است که مصطلح اهل حدیث می باشد و آن عبارت است از راویی که شناخته نشده باشد و در مقابل این راوی شناخته شده را معروف گویند. ارباب حدیث گویند سبب مجهول بودن راوی یکی از این دوامر باشد اول آنکه گاه شود راوی نعوت و مشخصاتش از اسم و کنیت و لقب یا صفت و حرفت یا نسب و شهرت متعدد باشد و به یکی از آنها که شهرتش کمتر بوده معروف گردد و در نتیجه شنونده راوی رانشناسد و از این روراوی مجهول ماند. دوم آنکه راوی حدیث کمتر روایت نموده و دیگران از او روایت حدیث نکرده اند، بطوری که اگر نام راوی برده نشود نگویند «اخبرنی فلان » این نوع راوی را به لفظ مبهم نام برند و اگر راوی را نام بردند و کسی هم که از او روایت حدیث کرده منحصر بفرد باشد چنین راوی را به نام مجهول العین نام برند. و خطیب گوید: هر راویی را که ارباب حدیث نشناسند و حدیثی را که از او شنیده اند فقط از طریق راوی منحصر بفرد بوده باشد چنین کس را مجهول العین نامند. و اگر دو نفر یا بیشتر از یک راوی روایت کردند ولی او را توثیق نکردند چنین راوی را مجهول الحال می خوانند زیرا جهالت عین به روایت دو نفر مرتفع شده است جز آنکه مادام که او را توثیق نکرده باشند مجهول الحال باقی خواهد ماند و این نوع راوی را مستور نیز نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح محدثان خبری است که روایت آن از لحاظ عقیده و امانت و جز آن نامعلوم باشد. مقابل معروف است کلاًیا بعضاً. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی). در علم درایه حدیثی است که راوی آن غیر موثق (که نه جرح شده و نه مدح) یا غیر معروف باشد چنانکه در اشاره به این نوع راوی گویند: عن رجل، عمن حدثه، عمن ذکره، عن غیر واحد. برخی آن را منقطع نامیده اند. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).

عربی به فارسی

مجهول

بی نام , دارای نام مستعار , تخلصی , لا ادری , ناشناخته , مجهول , ناشناس , گمنام , بی شهرت , نامعلوم

فرهنگ معین

مجهول

(مَ) [ع.] (اِمف.) ناشناخته، نامعلوم.

فرهنگ عمید

مجهول

نامعلوم، نادانسته، ناشناخته،
(ادبی) در دستور زبان، ویژگی فعلی که فاعل آن معلوم نباشد،
[قدیمی] گمنام،

فرهنگ فارسی هوشیار

مجهول

نادانسته، ناشناس، ناشناخته


مجهول التولیه

مجهول التولیه در فارسی: بی سرپرست


مجهول المکان

مجهول البلد: اشوغ اشوغ کسی معلوم نیست.


مجهول الهویه

مجهول الهویه در فارسی: نا شناس نا شناخت گمنام ناشناس ناشناخت بی نام و نشان گمنام.

فرهنگ فارسی آزاد

مجهول

مَجهُول، نامعلوم، ناشناخته، ندانسته، فعلی که فاعلش مشخص و مذکور نباشد،

فارسی به ایتالیایی

مجهول

incognita

passivo

ignoto

حل جدول

مجهول

ناشناخته،نامعلوم،پوشیده،گمنام

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجهول

پوشیده، گمنام، مکتوم، ناشناسا، ناشناخته، ناشناس، نامشخص، نامعلوم، ندانسته،
(متضاد) معلوم

معادل ابجد

مجهول

84

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری