معنی مجدانه

فارسی به انگلیسی

مجدانه‌

Actively, Religiously, Sedulously, Studious, Vigorous

فرهنگ فارسی هوشیار

مجدانه

کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد.

لغت نامه دهخدا

مجدانه

مجدانه. [م ُ ج ِدْ دا ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) با سعی کوشش. از روی جد وجهد.


شبلی

شبلی. [ش ِ] (اِخ). نعمانی. ملقب به شمس العلماء. مورخ، ادیب، نویسنده، شاعر، مصلح اسلامی هند، محقق و برهمنی الاصل. جد سوم او «سیورام سنگ » معروف به سراج الدین اسلام آورد. شبلی نعمانی در قریه ٔ «پندول » از توابع اعظم گره بسال 1274 هَ. ق. پای به دنیا گذارد. دوره ٔ تحصیلات را دررامپور و لاهور و نهارنپور گذراند و به حج رفت و در سال 1300 هَ. ق. در دانشگاه «علیگَرْه » تدریس ادبیات عربی مینمود. در اشاعه ٔ فرهنگ و ادبیات مجدانه اقدام میکرد و زبان فارسی و عربی را خوب میدانست. از آثار اوست: شعرالعجم، انتقاد از تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان، جزیه و مجله ٔ معارف. شبلی در سال 1332 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 227) (معجم المؤلفین ج 4 ص 294) (وفیات معاصرین چ علامه ٔ قزوینی مجله ٔ یادگار سال 5 شماره ٔ 3).


چسپیدن

چسپیدن. [چ َ دَ] (مص) اتصال یافتن جسمی باشد بجسمی دیگر که انفصال آن مشکل بود. (برهان) (آنندراج). اتصال یافتن و متصل شدن. (ناظم الاطباء). وصل شدن چیزی به چیزی. (فرهنگ نظام). چفسیدن. چپسیدن. بشلیدن. دوسیدن. ملصق شدن. التصاق. التساق. التزاق. لَطَب. لَسَم. لُزوب. عَسَک. عَشَق. عَکَد. عَمَد. (منتهی الارب). رجوع به چپسیدن و چفسیدن شود. || بمعنی میل کردن هم آمده است. (برهان) (آنندراج). میل بالتصاق داشتن و میل به اتحاد داشتن. (ناظم الاطباء). انحراف. تمایل. گرایش. یازش. تمایل: الضَلَع؛ کژ شدن وچسپیدن. (محمد دهار). التَرَنﱡح، چسپیدن از مستی و جز آن، یعنی میل کردن. (مجمل اللغه). التَطفیل، چسپیدن آفتاب بفروشدن، یعنی میل کردن. (مجمل اللغه). لطا (عربی) چسفیدن. (صراح) الضیف، چسبیدن تیر از نشانه. (مجمل اللغه). المیل، چسپیدن. (مصادر زوزنی). المیل و المیلان، چسپیدن. (تاج المصادر بیهقی). متعدی آن، چسپانیدن: الاستماله؛ سوی خویش چسبانیدن. (مجمل اللغه) (از افادات علامه دهخدا). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || چیزی را محکم بدست گرفتن. (برهان) (آنندراج). بچنگ گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). چیزی را بسختی در دست گرفتن و نگه داشتن. همچون: یخه ٔ کسی راچسپیدن یا دامن کسی را چسپیدن و غیره. || بزمین پیوسته و محکم شدن. || کوتاه و قصیر شدن. (ناظم الاطباء). || انتساب یافتن. قابل انتساب بودن. چنانکه گویند: این کار بمن یا به او نمی چسپد؛ یعنی شایسته و برازنده ٔ من یا او نیست.
- بدل چسپیدن، بمذاق خوش آمدن و مطبوع و گوارا بودن. چنانکه در تداول عامه گویند: این چای بمن نچسپید یا این ناهار بمن نچسپید یا این غذا بمن چسپید:
کباب تر باخگر آنچنان هرگز نمی چسپد
که میچسپد ز خون گرمی بدلها لعل خونبارت.
صائب (از آنندراج).
صبا از من بگو یار عبوساً قمطریرا را
نمیچسپی بدل ضایع مکن صمغ وکتیرا را.
- چسپیدن سخن، بدل نشستن و مطبوع طبع شنونده بودن. باور کردن سخن. چنانکه در تداول عامه گویند: این حرف بمن نچسپید؛ یعنی مقبول خاطر نیفتاد و آنرا باور نتوانستم کرد.
- چسپیدن بکار، مداومت مجدانه در کاری. پشت کار را گرفتن.

فرهنگ معین

مجدانه

(مُ جِ دّ نِ یا نَ) [ع - فا.] (ق.) از روی کوشش، با کوشش.

حل جدول

مجدانه

به طور جدی و پیگیر

با کوشش زیاد، به طور جدی، با جدیت، پیگیر

با کوشش زیاد و به طور جدی، با جدیت


به طور جدی و پیگیر

مجدانه


با کوشش زیاد

مجدانه


با جدیت

مجدانه


باجدیت

مجدانه


با کوشش زیاد و به طور جدی- با جدیت

مجدانه

فرهنگ عمید

مجدانه

جدی،
(قید) از روی جد، به‌طور جدی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مجدانه

باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، موکدانه،
(متضاد) سهل‌انگارانه، کاهلانه

معادل ابجد

مجدانه

103

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری