معنی مجد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بزرگی، بزرگواری، جلال، سربلندی. [خوانش: (مَ) [ع.] (اِ.)]
(مُ جِ دّ) [ع.] (اِفا.) کوشش کننده، کوشا.
فرهنگ عمید
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، بزرگی، شرف، برتری
عربی به فارسی
بانشانهای نجابت خانوادگی اراستن , تعریف کردن , بلندکردن , ارتقاء دادن , اغراق گفتن , ستودن , جلا ل دادن , تجلیل کردن , تکریم کردن , تعریف کردن () , ستایش کردن
جلا ل , افتخار , فخر , شکوه , نور , بالیدن , فخر کردن , شادمانی کردن , درخشیدن
فرهنگ فارسی هوشیار
به برزگواری غلبه کردن، بزرگوار شدن کوشش کننده در کار، کوشا، کوشنده
فرهنگ فارسی آزاد
مَجد- عزٌت، بزرگی، رفعت، شرف، زمین مرتفع
مَجد، (مَجَدَ، یَمجُدُ) با مجد بود، با مجد شدن، چرانیدن، چریدن،
مُجِدٌ، جدّیت کننده، سعی کننده، کوشا، با سعی و کوشش،
معادل ابجد
47