معنی متصدی

لغت نامه دهخدا

متصدی

متصدی. [م ُ ت َ ص َدْ دی] (ع ص) پیش آینده. (منتهی الارب). پیش آینده. از تصدی که بمعنی پیش آمدن است... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است. (آنندراج) (غیاث). پیش آینده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده. (منتهی الارب). کسی که برمی گرداند روی را و مخالفت می کند و اعتراض می نماید و تعرض نماینده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || کسی که کوشش می نماید و همت می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || آن که اشتغال بکار دارد و بر گماشته ٔ به کار. و گماشته و پیشکار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و شغلی: پس بدانک هر که متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد، با نفس خود مخاطره می کند. (تاریخ قم).
- متصدی باغات، کسی است که پیوسته متوجه آبادی باغات دیوانی بوده، آنچه لازمه ٔ سعی و اهتمام است به عمل آورده، در هر فصلی از فصول به غرس اشجار و گلکاری مشغول و اکثر اوقات از گلهای الوان و میوه ٔ نوبر به جهت پادشاه سرانجام بنظر رساند و حسن خدمت خود را ظاهر سازد. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 51).
- متصدی بودن، در کار بودن. (ناظم الاطباء).
- متصدی شدن، مشغول گشتن به کار. (ناظم الاطباء). مباشر عمل و عهده دار شغل یا اداره ای شدن. کاری را به عهده گرفتن: در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی او شوند. (عالم آرای عباسی).
|| (اصطلاح اداری) یکی از مقامهای اداری فروتر از مسؤول و بالاتر از کارمند ساده است. || در دوران صفویه به افرادی اطلاق می گردید که در امر مالیات دخالت داشتند: نسخه جات محاسبات عمال و مؤدیان حساب دیوانی کل ولایات از بیگلربیگیان و حکام و سلاطین و وزراء و تحویلداران جزو و کل و متصدیان و ضابطان و غیر هم بعد از تعلیقه ٔ عالی جاه... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی، ص 6). و کل عمال دیوانی از وزراء و مستأجران و ضابطان و متصدیان و مباشران مالیات دیوانی رابه پای حساب می آورد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 36). || نویسنده و محرر و محاسب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).و رجوع به تصدی شود.

فارسی به انگلیسی

متصدی‌

Attendant, Crewman, Custodian, Incumbent, Keeper, Operator, Tender

فرهنگ عمید

متصدی

کسی که عهده‌دار کار و شغلی است، مسئول،

مترادف و متضاد زبان فارسی

متصدی

سرپرست، مامور، مسئول، گماشته، عهده‌دار

فارسی به عربی

متصدی

صاحب المنصب، ضابط، عداء، فخری

فرهنگ فارسی هوشیار

متصدی

کسی که مباشر کار و شغلی است


متصدی شدن

‎ به گردن گرفتن، بر گمارده شدن (مصدر) مباشر عمل و شغل یا اداره ای شدن بعهده گرفتن:. . . در قلعه های خود خزیده منتظر بودند که هر یک از بیگلربیگیان متصدی حرب او شوند. . .


متصدی برش

برشگر


متصدی برق

شیدگر

فرهنگ معین

متصدی

(مُ تَ صَ دّ) [ع.] (اِفا.) کسی که مباشر کار و شغلی است.

حل جدول

متصدی

عهده دار، مسئول


متصدی سینما

آپاراتچی


متصدی آبدارخانه

آبدارچی


متصدی تلفن

تلفن چی


متصدی نمایشگاه

شومن

فارسی به ایتالیایی

متصدی

titolare

معادل ابجد

متصدی

544

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری