معنی مبارزه
فرهنگ معین
(مص ل.) جنگیدن، کارزار کردن، (اِمص.) محاربه. [خوانش: (مُ رِ زِ) [ع. مبارزه]]
فارسی به انگلیسی
Agitation, Campaign, Combat, Contention, Crusade, Drive, Fight, Strife, Struggle, War, Warfare
فارسی به ترکی
mücadele
لغت نامه دهخدا
مبارزه. [م ُ رَ زَ / رِ زِ] (از ع، اِمص) از مُبارَزَه عربی. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
مترادف و متضاد زبان فارسی
جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن
مبارزه کردن
جنگیدن، رزمیدن، فعالیت سیاسی کردن، ستیز کردن، ستیزیدن، تلاش کردن، کوشیدن، مسابقه دادن
فارسی به عربی
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ عمید
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف،
برای رسیدن به هدفی تلاش کردن،
فرهنگ فارسی هوشیار
نبرد کردن با یکدیگر
فارسی به آلمانی
Gefecht, Schlacht (f)
معادل ابجد
255