معنی لنبه

لغت نامه دهخدا

لنبه

لنبه. [لُم ْ ب َ / ب ِ] (ص) مردم بزرگ تن و فربه. (صحاح الفرس). فربه با گوشت نرم و لطیف. مردم فربه تن. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). فربه تن بزرگ. (فرهنگ اسدی). شخصی فربه و بزرگ تن بود. (اوبهی). فربه. مقابل لاغر. (برهان).فربه و سرین بزرگ. (آنندراج). بزرگ سرین:
چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است
زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه.
عماره.
|| بزرگ. مقابل کوچک. || به هندی دراز باشد که در برابر کوتاه است. (برهان). || مرغ لنبه، در تداول مردم قزوین ماکیانی است که دم نداشته باشد.

لنبه. [لَم ْ ب َ / ب ِ] (ص) گرد و مدوّر. (جهانگیری). هر چیز گرد و مدوّر، مانند سیب و انار و نارنج و امثال آن. (برهان). || تخمی که گاه گاه مرغ کند که پوست آن نرم باشد و سخت نشده باشد. تخم مرغ چون ناتمام افکند یعنی پوست آن نرم باشد. غرقات الدجاجه بیضها، باضتها و لیس لها قشر یابس. لمبه. و رجوع به لمبه شود.


لنبه سر

لنبه سر. [لَم ْ ب َ س َ] (اِخ) لمبه سر. لمبسر. لامسر. لنبسر. نام قلعتی مقرّ اسماعیلیان در رودبار قزوین. حمداﷲ مستوفی در ذکر رودبار گوید: رودبار ولایت است که شاهرود بر میانش گذرد و بدان باز میخوانند و در شمال قزوین بشش فرسنگی افتاده است و در آنجا قریب به پنجاه قلعه ٔ حصین مستحکم است و بهترین آن قلاع الموت و میمون دز و لنبسر بوده... (نزههالقلوب چ اروپا مقاله ٔ سوم ص 61). این قلعه را حسن صباح به سال 495 هَ. ق. به دستیاری کیا بزرگ امید رودباری مستخلص ساخته بود و در لشکرکشی هلاکو برای قلع اسماعیلیان و منقاد ساختن رکن الدین خورشاه پس از یک سال مقاومت و به علت بروز وبا تسلیم شد و بقایای ویران آن هنوز برجاست. اینکه صاحبان فرهنگها لنبه سر را کوهی از مازندران دانسته و گفته اند که به منزله ٔ سرگردکوه سمنان است یا نزدیک آن، بر اساسی نیست، چنانکه صاحب آنندراج آورده است در عبارت ذیل: لنبه سر، نام کوهی است از مازندران که به منزله ٔ سرگردکوه است و مذکور شد که گرد [کوه] کوهی بود از ولایت دامغان که ملاحده در آنجا اجتماع داشتند و در طرف اعلای آن کوه برآمدگی بوده که به منزله ٔ سر آن کوه تصور میشود و چون لنبه به معنی فربه و گرد و مدور آمده آن کله ٔ کوه را لنبه سر میخواندند. لهذا پوربهای جامی در هجو کسی که عمارت بزرگ داشته، گفته است:
ای ملحدی که بر سر چون گردکوه تو
دستار شوخگین تو شد شکل لنبه سر.
(از آنندراج).
بکن گردکوه و دز لنبه سر
سرش زیر گردان تنش را زبر.
(از فرهنگ رشیدی).


آب لنبه کردن

آب لنبه کردن. [لَم ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ] (مص مرکب) فشردن میوه ٔ چون نار و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.

فارسی به انگلیسی

لنبه‌

Chubby, Louse, Plump

فرهنگ فارسی هوشیار

لنبه

مردم بزرگ تن و فربه، بزرگ سرین


آب لنبه

(صفت) میوه ّ فشرده میوه شل شده پر آب: انارآب لمبو آب لمبه آب لنبو.


آب لنبه شدن

(مصدر) فشرده شدن میوه شل و پر آب شدن میوه (مانند انار) .


آب لنبه کردن

(مصدر) فشردن میوه ای (مانند انار) و جدا کردن آب آن از دانه در پوست خود.

فرهنگ معین

لنبه

(لُ بِ) (ص.) نک لَنبر.

فرهنگ عمید

لنبه

فربه، چاق،
نرم و ملایم، مانند نان کلفت و تازه،

حل جدول

لنبه

فربه، چاق

گنده و چاق


گنده و چاق

لنبه


فربه و چاق

لنبه

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

لنبه

87

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری