معنی لس

لغت نامه دهخدا

لس

لس. [ل َ] (ص) مفلوج. به فالج شده. فالج زده. مبتلی به فالج. || مُسترخی.

لس. [ل ِ] (اِخ) نام رودخانه ای به بلژیک که به رود موز ریزد و 84 هزار گز درازا دارد.

لس. [ل َس س] (ع مص) خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (زوزنی). || لیسیدن. || به پتقوز برکردن ستور گیاه را. (منتهی الارب). نتفته بمقدم فمها فی عباره اخری اخذته ُ باطراف لسانها. (افرب الموارد). گرفتن دابه گیاه به دندان. (زوزنی). خوردن ستور علف را. (منتخب اللغات).

لس. [ل ُ] (اِ) لت. لس خورده، لت خورده ؟: همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند همه گویند که این مظلوم است اما بتحقیق مظلوم آن زننده است.ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لُس خورده و سرشکسته ظالم است و این زننده یقین مظلوم است. چون این صاحب گوهر است و مستهلک حق است کرده ٔ او کرده ٔ حق باشد، خدا را ظالم نگویند. (فیه مافیه ص 52). و رجوع به کلمه ٔ لوس با شاهد از مناقب افلاکی شود (و محتمل است که لام کاف باشد مخفف کوس).


لس شدن

لس شدن. [ل َ ش ُ دَ] (مص مرکب) به فالج مبتلی گشتن. فالج شدن. بی حس شدن. لمس شدن. و نیز رجوع به لس شود.

فارسی به انگلیسی

لس‌

Cripple, Numb

فرهنگ فارسی هوشیار

لس

بی حس، تنبل


لس خورده

ضربت دیده کتک خورده: آن لس خورده و سر شکسته ظالم است.

گویش مازندرانی

لس لس

آهسته آهسته – آرام آرام


لس

این واژه پسوند و به معنی لیسنده است

سست، لق، آهسته

فرهنگ معین

لس

(لَ) (ص.) سُست، تنبل.

فرهنگ عمید

لس

بی‌حس، مفلوج،
سست،
تنبل،
افسرده، پژمرده،

حل جدول

لس

سست و بی حال

مفلوج

سست، بی حال

مترادف و متضاد زبان فارسی

لس

افلیج، فلج، بی‌حرکت، بی‌حس، سست، لم

معادل ابجد

لس

90

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری