معنی لام

لام
معادل ابجد

لام در معادل ابجد

لام
  • 71
حل جدول

لام در حل جدول

  • حرف عصایی
  • حرف عصایی، از حروف الفبا، ورقه نازک آزمایشگاه
مترادف و متضاد زبان فارسی

لام در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • خمیده، منحنی، تزویر، حیله، مکر، تکبر، خودشتایی، ناز، آرایش، زیب، زیور، تیغ، خار، شوک، پشمینه، ژنده، کمربند، میان‌بند، درع، زره. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

لام در فرهنگ معین

  • (اِ. ) صفحه شیشه ای ظریف که نمونه های تهیه شده از جاندارهای ذره بینی یا برش های جانوری و گیاهی پیش از بررسی با میکروسکوپ روی آن قرار می گیرد. توضیح بیشتر ...
  • (اِ.) لاف، گزاف.
  • [ع.] (اِ.) کالبد مردم، شخص.
  • (اِ.) خار، تیغ.
  • کمربند، میان بند، ژنده درویش. [خوانش: (اِ.)]
  • (اِ. ) نام بیست و هفتمین حرف از حروف الفبای فارسی. ، ~ تا کام حرف نزدن هیچ نگفتن، دخالت نکردن. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

لام در لغت نامه دهخدا

  • لام. (اِ) نام حرف بیست و هفتم از حروف تهجی بین حرف کاف و میم و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد سی و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد بیست و هفت باشد. رجوع به «ل » شود. || هر چیز خمیده و منحنی و هر چیز راستی مانند الف که به شکل لام منحنی گردد و به همین مناسبت مشبه به زلف خوبان است. و لام کردن به معنی دوتا شدن و رکوع به قصد تعظیم است:
    به حلقه کرده همی جعد او حکایت جیم
    به پیچ کرده همی زلف او حکایت لام.
    فرخی.
    زین قد چو تیرو الف چه لافی
    کاین زود شود چون کمان چون لام. توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِ) کمربند. میان بند. (برهان). || نوعی از کلاه نمد که فقیران بر سر نهند. (غیاث). || ژنده ٔ درویشان. (جهانگیری). ژنده ٔ درویشی. (آنندراج):
    فرو کن نطع آزادی برافکن لام درویشی
    که با لام سیه پوشان نماند لاف و لامانی.
    خاقانی.
    || عجب. تکبر. خودستائی. ناز. لاف و لام. لاف و گزاف. (برهان):
    همی تا ز تندر زند ابر لاف
    همی تا ز سبزه کند باغ لام.
    مسعودسعد.
    به سال و مه زند از بخشش تو گردون لاف
    به روز و شب کند از خلعت تو گیتی لام. توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِ) نامی است که در شیرگاه و میان دره به تمشک دهند. (گا اوبا). رجوع به تمشک شود. توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِ) خار. تیغ. شوک. شوکه. بور. لم. تلو. تلی. وِرگلام.

  • لام. (ع اِ) درخت میوه دار. (دهار). الشجرهالناضره المدلیه؛ یعنی درخت سبز تازه ای که فروافتاده. (ملحقات برهان چ کلکته). درخت که به دمد و سبز شود به وقت بهار. (مهذب الاسماء). || (مص) درخت با شاخ شدن در بهار. توضیح بیشتر ...
  • لام. (ع اِ) ترس. لامه. || کالبد مردم. لأم. (منتهی الارب). شخص، یقال: لام الانسان، شخصه. (مهذب الاسماء):
    بر در جامه خانه ٔ کرمت
    چون قلم کرده آز عریان لام.
    شمس طبسی.
    || (ص) درشت از هر چیزی. || (اِ) نزدیکی. (منتهی الارب). || زره. (دهار). درع. توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِخ) بطنی از قبیله ٔ طی. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 324 شود. توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِخ) ابن عطیف الطائی اخوعدی بن حاتم. رجوع به ملحان بن زیاد شود. (الاصابه ج 6 ص 11). توضیح بیشتر ...
  • لام. (اِخ) ابن عمروبن طریف از قبیله ٔ طی. جدّی جاهلی است. منازل فرزندان وی در اطراف مدینه بوده است. (الاعلام زرکلی ج 3 ص 818). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

لام در فرهنگ عمید

  • نام حرف «ل»،
  • خطی به‌صورت «ل» که با اسپند سوخته، مشک، عنبر، یا لاجورد برای دفع چشم‌زخم بر پیشانی و بناگوش اطفال می‌کشند، لامچه: ای حروف آفرینش را کمال تو الف / وآنگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام (انوری: ۳۲۲)،. توضیح بیشتر ...
  • خرقۀ درویشی،
  • زیور، زینت،
    کمربند،
    لاف‌و‌گزاف: آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بی‌شک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو: ۴۹۳)،. توضیح بیشتر ...
  • ورقۀ نازک چهارگوش از جنس فلز یا شیشه که مادۀ مورد آزمایش میکروسکوپی را روی آن می‌گذارند و با میکروسکوپ می‌بینند،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

لام در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

لام در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ نزدیکی، سفت و سخت، تن پیکر، زره، ترس فرانسوی تیغه نازکه فرانسوی کنتا کندای بودایی کندای مغولی صفحه، تیغه. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید