معنی قورت انداختن

لغت نامه دهخدا

قورت انداختن

قورت انداختن. [اَ ت َ] (مص مرکب) قورت رفتن. بخود بالیدن. خودستایی کردن.


قورت

قورت. [ق ُ] (ترکی، اِ) جرعه. (سنگلاخ). غورت. جرعه ٔ نوشیدنی.
- قورت دادن، فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است. (فرهنگ نظام).
- قورت مال، لاف زن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه، بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. (امثال و حکم دهخدا).

قورت. (ترکی، اِ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. (سنگلاخ). || گرگ. ذئب. (سنگلاخ).

قورت. [] (اِخ) تیره ای از ایل اینانلو [از ایلات خمسه ٔ فارس]. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).


قورت رفتن

قورت رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) به خود بالیدن. خودستائی کردن. رجوع به قورت انداختن شود.


قورت دادن

قورت دادن. [دَ] (مص مرکب) در تداول، فروبردن. بلعیدن. رجوع به قورت شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

قورت انداختن

پارسی است غورت انداختن خودستایی کردن (مصدر) خودستایی کردن


قورت

قرت پارسی است غورت ترکی هفت (اسم) جغرات خشک

فرهنگ معین

قورت انداختن

(اَ تَ) (مص ل.) (عا.) لاف زدن، ادعا کردن.


قورت

[تر. غورت] (اِ.) فرو دادن چیزی در گلو.

حل جدول

قورت انداختن

خودستایی نمودن.

خود ستایی نمودن


قورت

عمل فرو بردن چیزی از حلق

فرهنگ عوامانه

قورت انداختن

خودستایی نمودن است.

فرهنگ عمید

قورت

عمل فروبردن مواد‌غذایی از حلق،
(اسم) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ: یک قورت آب خوردم،

معادل ابجد

قورت انداختن

1812

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری