معنی قضات
لغت نامه دهخدا
قضات. [ق ِ] (ع اِ) ج ِ قِضَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قضه شود.
قضات. [ق ُ] (ع اِ) ج ِ قاضی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قاضی و قضاه شود.
ملک قضات
ملک قضات. [م َ ل َ ق ُض ْ ضا](اِخ) دهی از دهستان دیزمار باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 181 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فارسی به انگلیسی
Bench, Judicature, Judiciary
فرهنگ معین
(قُ) [ع. قضاه] (اِ.) جِ قاضی.
حل جدول
دادگران
فرهنگ عمید
قاضی
فرهنگ واژههای فارسی سره
دادگران، داوران
کلمات بیگانه به فارسی
داوران
فرهنگ فارسی هوشیار
جمع قاضی
فارسی به عربی
نائب
واژه پیشنهادی
انگلیسی به فارسی
هیأت عمومی قضات، جلسه دادگاه با حضور همه قضات
full court (see also: court en banc)
جلسه دادگاه با حضور همه قضات، هیأت عمومی قضات
in pleno session
جلسه دادگاه با حضور کلیه قضات، هیأت عمومی قضات
معادل ابجد
1301