معنی قرق

لغت نامه دهخدا

قرق

قرق. [ق ُ رَ] (ترکی، اِ) قُرُق. رجوع به قُرُق شود.

قرق. [ق َ رِ] (ع ص) جای هموار. قَرَق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قَرَق شود.

قرق. [ق َ] (ع اِ) آواز ماکیان. (منتهی الارب). آواز مرغ گاهی که روی تخم خفته باشد. (اقرب الموارد).

قرق.[ق َ رَ] (ع ص) جای هموار. و از این معنی است: قاع قرق. رجوع به قَرِق شود. || (مص) در زمین هموار رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || در بیابان سیر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج).

قرق. [ق ُ رُ] (ترکی، اِ) ممانعت. (غیاث) (ناظم الاطباء). تعرض. مزاحمت و بازداشت. (ناظم الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی ضبط کرده و گوید: قُرَق، منع و بازداشتن. (آنندراج). قوروق. منع و حراست. (سنگلاخ):
هست از قرق شرم و حیا نزد خودش نیز
زآن جوهر جان دور که در پیرهنستش.
؟
|| مجازاً اولنگ و سبزه زاری را گویند که به جهت دواب سرکار سلاطین از چرانیدن غیر منع و قوروغ کرده باشند. (سنگلاخ ذیل قوروق). قورُق. قوروق.
|| (ص) خشک. (آنندراج از فرهنگ ترکی):
در مجلس خان درآ و آداب ببین
جمع آمده بهر خبث اسباب ببین
بر طاقچه کوزه ٔ قرق را بنگر
یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین.
شفائی (از آنندراج).

قرق. [ق ُ رُ] (اِخ) دهی از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل که در 2000 گزی شمال باختر آمل و1000 گزی شوسه ٔ آمل به محمودآباد واقع است. موقع جغرافیایی آن دشت، هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی. 245 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قرق. [ق ُ رُ] (اِخ) دهی است از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در 22 هزارگزی باختر بروجرد و یکهزارگزی خاور راه شوسه ٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرم است. 318 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

قرق. [ق ُ رُ] (اِخ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهدواقع در 80 هزارگزی شمال باختری مشهد و 8 هزارگزی شمال باختری مشهد به رادکان. موقع جغرافیایی آن دامنه، هوای آن معتدل و دارای 86 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

قرق. [ق ُ رُ] (اِخ) دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 5 هزارگزی شمال باختری دورود و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بروجرد به دورود. موقع جغرافیایی آن جلگه وهوای آن معتدل است و 363 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

قرق. [ق ُ رُ] (اِخ) دهی از دهستان ملک بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع در 24000 گزی گرگان کنار راه شوسه ٔ گرگان به گنبد. موقع جغرافیایی آن دشت، هوای آن معتدل و مرطوب مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج، غلات، توتون، سیگار، صیفی، به خصوص هندوانه است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

قرق. [ق ِ] (ع اِ) اصل ردی و هیچکاره. (منتهی الارب). اصل ردی. (اقرب الموارد). || خوی و عادت مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || صغار مردم. (اقرب الموارد). || بازی سُدِّر که در آن چهل خط کشند و سنگریزه ها به صف نهند. (منتهی الارب). که بیست وچهار خط بطور چهارگوشه توی درتو کشند و میان آن چهارخانه ها به طریق مخصوصی ریگهای خرد به صف نهند، و عامه این بازی را دریس نامند. (اقرب الموارد). دوزبازی.

فرهنگ معین

قرق

(قُ رُ) [تر.] (اِ.) جایی که مخصوص اشخاص خاصی باشد و از ورود دیگران به آنجا جلوگیری شود.

حل جدول

قرق

شکارگاه مخصوص شاه، خلوت کردن

شکارگاه مخصوص شاه

مترادف و متضاد زبان فارسی

قرق

حفاظت، قدغن، ممنوع‌الورود

گویش مازندرانی

قرق

از توابع شهرخواست واقع در شهرستان ساری

یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان آمل

ملک محصور شده که ورود و استفاده ی عموم به هر صورت یا در زمان...

منطقه ای حفاظت شده در شرق گرگان

چابک، شاداب، سرحال


قرق چی

نگهبان قرق

فرهنگ فارسی هوشیار

قرق

جای هموار، در بیابان سیر کردن بازداشت و منع

فرهنگ عمید

قرق

جایی که به عدۀ معینی اختصاص دارد و ورود دیگران به آنجا ممنوع است،
ممانعت از ورود به جایی،
منع و بازداشت،

معادل ابجد

قرق

400

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری