معنی قدار

لغت نامه دهخدا

قدار

قدار.[ق َ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب) (آنندراج).

قدار. [ق ُ] (ع ص، اِ) مرد میانه. || باورچی. || شترکُش. || دیگ پز. || خوان سالار. || مار بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج).


دیگ گر

دیگ گر. [گ َ] (ص مرکب) آنکه دیگ سازد. قدار. (ملخص اللغات حسن خطیب).


احمر

احمر. [اَ م َ] (اِخ) ثمود. موسوم به قدار. وی عاقر ناقه ٔ صالح است. (الموشح).


سالف

سالف. [ل ِ] (اِخ) از قوم ثمود که نام پدر قدار، پی کننده ٔ ناقه ٔ صالح پیغمبر (ع) است. (حبیب السیر چ قدیم ص 15).


دنارت

دنارت. [] (اِخ) نام کوهی در رستاق قدار اصفهان. (یادداشت مؤلف). درباره ٔ چشمه ٔ واقع در این کوه و خواص آن شرحی در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آمده است. برای اطلاع رجوع به آن کتاب شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

قدار

‎ تنگ میان: مرد، آشپز دیگ پز، مار بزرگ، خوانسالار سنگ آب بر


بند قدار

(اسم) تفنگچی بندقچی.


بندق چی

(صفت) تفنگچی بند قدار.


بندقی

(صفت) تفنگچی بند قدار بندقچی.

حل جدول

قدار

خیانکار

فرهنگ فارسی آزاد

قدار

قَدار- قِدار، قُدْرت،

قَدّار، بسیار توانا- پر قدرت،

برق و الکترونیک

Dccomponet

مولفه ی (دی سی)، قدار میانگین سیگنال در تلویزیون ف در خشایی میانگین تصویرارسال شده را شان می دهد، در رادار، سطح خیز پالسهای ارسالی و دریافتی است

انگلیسی به فارسی

DCcomponet

مولفه ی (دی سی) قدار میانگین سیگنال در تلویزیون ف در خشایی میانگین تصویرارسال شده را شان می دهد. در رادار، سطح خیز پالسهای ارسالی و دریافتی است.

معادل ابجد

قدار

305

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری