معنی فوج
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
گروه، دسته، قسمتی از ارتش، هنگ، جمع افواج. [خوانش: (فُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
جماعت، گروه، دسته،
(نظامی) [منسوخ] = هنگ١
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارتش، جند، جوخه، جیش، خیل، رژیمان، سپاه، عسکر، قشون، گروه، لشکر، هنگ
فارسی به انگلیسی
Detachment, Horde, Throng
فرهنگ فارسی هوشیار
جماعت مردم یا جماعتی که بشتاب گذرد
فرهنگ فارسی آزاد
فَوج، (فاجَ، یَفُوجس) درگذشتن، مجازاً: فوت کردن،
فَوج، (فاجَ، یَفُوجُ) در گذشتن، مَجازاَ: فوت کردن،
فَوج، گروهی از مردم، گروهی از لشکر (جمع: اَفواج، فُؤُوج جمع الجمع: اَفاِوج، اَفاوِیج، اَفاِیج)،
معادل ابجد
89