معنی فو

لغت نامه دهخدا

فو

فو. (اِ) در یونانی فو. گونه ای سنبل الطیب کبیر، و سنبل کوهی و سنبل جبلی نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین). دارویی است به فارسی سنبله گویند. (منتهی الارب). و در وی عطری هست و قوت او به قوت سنبل مشابهت دارد. و بیرون نبات او سیاه باشد و میانه ٔ او سپید بود. (ترجمه ٔ صیدنه). نباتی است همچون کرفس بزرگ و بیخ آن فو است و آن را زوله گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و گل آن به نرگس میماند و ساق آن یک گز میشود و بول و حیض را براند. (برهان). سنبل الطیب. علف گربه. (یادداشت مؤلف).


چه فو

چه فو. [چ ِ] (اِخ) بندری در چین در ساحل شمالی نزدیک جزیره ٔ شان تونگ (خلیج په - چی - لی) که در دریای زرد واقع است و 116000 سکنه دارد.


پینگ لیانگ فو

پینگ لیانگ فو. (اِخ) نام شهری در ایالت کان سو در شمال غربی چین در 33 درجه و 34 دقیقه و 48 ثانیه ٔ عرض شمالی و 104 درجه و 30دقیقه و 30 ثانیه ٔ طول شرقی. (قاموس الاعلام ترکی).

حل جدول

فو

سنبل کوهی، نوعی سنبل الطیب

نوعی سنبل الطیب


فو ، رازقی

نیلوفر هندی


داریو فو

برنده نوبل ادبیات در سال 1997 میلادی


فو، والرین

سنبل کوهی


فو ، والرین

سنبل کوهی

فرهنگ فارسی هوشیار

فو

فرانسوی یونانی تازی گشته سنبل کوهی از گیاهان دهان (اسم) گونه ای سنبل الطیب که از سنبل الطیب معمولی کمتر ارزش طبی دارد و بان سنبل الطیب کبیر و سنبل کوهی و سنبل جبلی نیز گویند.


فو استاپ

انگلیسی بستگام

فرهنگ معین

کونگ فو

(کُ فُ) [انگ. از چینی] (اِ.) یکی از ورزش های رزمی و دفاع شخصی چینی که شباهت زیادی به کاراته دارد.

فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

فو هایتن

فشردن


فو ایتن

فشار آوردن

معادل ابجد

فو

86

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری