معنی فهد

لغت نامه دهخدا

فهد

فهد. [ف َ هَِ] (ع ص) مرد خفته و بی خیر و شبیه به یوز درخواب و تمدد آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فهد. [ف َ هََ] (ع مص) خوابیدن و غفلت ورزیدن از آنچه لازم و ضروری بود. || همچو یوز گشتن در خواب و تمدد آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فَهد شود.

فهد. [ف َ] (ع اِ) یوز. ج، افهد، فهود. (منتهی الارب). یوز. پوزپلنگ. (فرهنگ فارسی معین). در رنگ چون پلنگ و به طبع چون سگ باشد. (یادداشت مؤلف). وحوش را بدان شکار کنند. تنگ خلق، سخت خشم و جهنده و دیرخواب است. (اقرب الموارد):
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد.
فردوسی.
|| میخ وسط پالان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (مص) نیکو ساختن کار را در غیبت کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِخ) ستاره ای است. (اقرب الموارد).


ابن فهد

ابن فهد. [اِ ن ُ ف َ] (اِخ) ابوبکر محمدبن قاسم بن فهد مالکی.

ابن فهد. [اِ ن ُ ف َ] (اِخ) محمدبن عزالدین عبدالعزیزبن فهد مکی هاشمی. متوفی 954هَ.ق. او راست: کتاب السلاح. العده فی فضائل جده.

ابن فهد. [اِ ن ُ ف َ] (اِخ) یحیی بن سعیدبن قیس بن فهد انصاری فهدی. از فقهای مدینه.

ابن فهد. [اِ ن ُ ف َ] (اِخ) عزالدین عبدالعزیزبن فهد مکی هاشمی، متوفی 921 هَ.ق. اوراست: کتاب غایهالمرام باخبار سلطنه البلدالحرام.

ابن فهد. [اِ ن ُ ف َ] (اِخ) محمدبن ابراهیم بن فهدبن حکیم الساجی. محدث. از شعبه روایت دارد.

ابن فهد. [اِ ن ُف َ] (اِخ) جمال الدین ابوالعباس احمدبن محمدبن فهد اسدی حلی. فقیه شیعی. او در یکی از مدارس حِلّه تدریس میکرد و محقق ثانی علی بن عبدالعالی کرکی و ابن عشره و ابن طی شاگردان اویند. کتب ذیل از اوست: مهذب البارع در فقه. کتاب التحصین فی الاخلاق. عدهالداعی. الدرالنضید. رسالهالمحتاج. وفات در 841 هَ.ق. بوده است.

فرهنگ معین

فهد

(فَ) [ع.] (اِ.) یوز، یوزپلنگ، ج. فهود، افهد.

فرهنگ عمید

فهد

یوزپلنگ،

عربی به فارسی

فهد

پلنگ گربه وحشی

فرهنگ فارسی هوشیار

فهد

یوزپلنگ

حل جدول

فهد

یوزپلنگ

مترادف و متضاد زبان فارسی

فهد

پارس، پلنگ، نمر، یوزپلنگ

معادل ابجد

فهد

89

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری