معنی فرو ریخته

حل جدول

فرو ریخته

ویران


سقف فرو ریخته

آوار


فرو پاشیده

نابود کننده، ویران، منهدم شده، فرو ریخته

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

ریخته

ریخته. [ت َ / ت ِ] (ن مف / نف) روان شده. (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته. (از فرهنگ فارسی معین). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات). (از شعوری ج 2 ص 20):
به توران نهد روی بگریخته
شکسته دل و دیده ها ریخته.
فردوسی.
|| جاری کرده. روان ساخته. سرازیرکرده. (یادداشت مؤلف). || ذوب شده. (از ناظم الاطباء). چیزی است که از قالب ریزند و آن خیلی خوش قباره می باشد. (آنندراج). سیم و زر و دیگر فلزات ذوب شده و در قالب ریخته. (از شعوری ج 2 ص 20):
ز زر خایه ای ریخته صدهزار
ابا هریکی گوهر شاهوار.
فردوسی.
یکی حلقه زرین بدی ریخته
از آن چرخ کار اندر آویخته.
فردوسی.
تنبک را چو کژ نهی بیشک
ریخته کژ برآید از تنبک.
فرخی.
در مقدور هیچ آدمی نیست که از آن عمارت خشتی جدا کنند از احکام ریخته که فرمودند. (تاریخ طبرستان).
- ریخته دم، تیغی یا کاردی که روی آن یعنی تیزی و آب آن از زدن برچیز سخت شکسته و ریخته باشد. (غیاث اللغات).
- ریخته کردن، سد ساختن. بند ساختن. (یادداشت مؤلف): در میان محلت بلقاباد و حیوه رودی است خرد و به وقت بهار آنجا سیل بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنج بسیار بودی. مثال داد تا با سنگ و خشت پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد. (تاریخ بیهقی).
- مصرعه ٔریخته یا مصرع ریخته، مصرعی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج) به ماده ٔ مصراع و مصرعه رجوع شود:
بی چراغ است اگر بزم خیالم غم نیست
مصرعه ٔ ریخته شمعی است که در عالم نیست.
طاهر غنی (از آنندراج).
- معنی ریخته، معنی که بی تکلف و بی تأمل یافته شود. (آنندراج):
معنی ریخته در قالب لفظ
جوهر خامه ٔ فولاد من است.
ملا مفید بلخی (از آنندراج).
|| پاشیده شده. افشان شده. (ناظم الاطباء). متلاشی شده. (از یادداشت مؤلف). پراکنده. از هم پاشیده:
پرکنده چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باد خاکش بیخته.
رودکی.
زده باد گردنت و خسته روان
به خاک اندرون ریخته استخوان.
فردوسی.
چندانکه بدان حدود رسید بغراخان تاختن آورد و فایق بی توقعی و تعرف حالی منهزم و ریخته با بخارا آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 86). لشکر خصم از پی او درآمدند و گله کردند و از بس اضطرار، ریخته و منهزم برفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 66).
زلیخا یکی مرده بُد ریخته
کنون شد یکی حوری انگیخته.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- از هم ریخته شدن، پراکنده شدن. پاشیده شدن. (ناظم الاطباء).
- ریخته پاشیده، درهم برهم.شلوغ پلوغ. (یادداشت مؤلف).
- فروریخته، متلاشی شده:
اکنون که بدین دولت بازآمد بنگر
تا چون شود این ملک فروریخته از بار.
فرخی (دیوان ص 157).
|| افگنده شده. (ناظم الاطباء). یک یک افکنده. (یادداشت مؤلف):
جنگ کرده نشسته اندر زین
برتن کرسه دم ریخته فش.
منجیک.
|| از ظرف خود خارج شده. (ناظم الاطباء): شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته. (گلستان). || نوعی شعر ملمع از فارسی - هندی (مستعمل در هند). (فرهنگ فارسی معین).
- زبان ریخته، زبان درهم و برهمی که مرکب است از فارسی و هندی. (ناظم الاطباء). زبان اردو. (یادداشت مؤلف).
|| کلام مخلوط به دو زبان یا زیاده و این مجاز است. (یادداشت مؤلف).
|| شربت و دوای تربیت شده باشد. || تخم مرغ برشته شده. || ساروج. || گچ. (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح بنایان) قسمی ساختن گچ زفت تر از آمده. (یادداشت بخط مؤلف). || خانه ٔ سنگی. (ناظم الاطباء).


ریخته پا

ریخته پا. [ت َ / ت ِ] (ص مرکب) اسبی که تناسب اعضاء و مفاصلش بغایت خوب باشد گویا به قالب ریخته اند. (آنندراج) (از غیاث اللغات):
سخت سم نرم دم آگنده سرین پهن کفل
چرب مو خشک پی افروخته سر ریخته پا.
سنجر کاشی (از آنندراج).


ریخته گری

ریخته گری. [ت َ / ت ِ گ َ] (حامص مرکب) شغل و عمل ریخته گر. (ناظم الاطباء). صوغ.صیاغت. (یادداشت مؤلف). رجوع به این دو مصدر شود. || قالب ریزی مواد و مصالح بنایی به صورت صوغ فلزات، استحکام بنا را: پس عضدالدوله به ریخته گری روی آن دره برآورد مانند سدی عظیم. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 156).


پنجه ریخته

پنجه ریخته. [پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ] (ص مرکب) پنجه ریزیده. که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد:
مردانه من کزین سکو پنجه ریخته
خرمن کنم بباد که در جاش آکنند.
سوزنی.
و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.


ریخته پیخته

ریخته پیخته. [ت َ/ ت ِ ت َ / ت ِ] (ص مرکب، از اتباع) ریخته پاشیده و درهم شده را گویند و در لهجه ٔ محلی «رخته پخته » گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف).

فرهنگ فارسی هوشیار

پنجه ریخته

(صفت) آنکه پنجه اش جدا شده و فرو ریخته باشد پنجه ریزیده.


ریخته

(اسم) روان شده سرازیر گشته، پاشیده شده، ذوب شده، شربتی و دارویی که با شکر پرورده شده، تخم مرغ برشته، ساروج، نوعی شعر ملمع از فارسی و هندی (مستعمل در هند) .

فرهنگ عمید

ریخته

ویژگی مایعی که در ظرف یا جایی جاری شده، ریخته‌شده،
پراکنده‌شده، تکه‌تکه‌شده،
[مجاز] ازبین‌رفته،
ذوب‌شده و به‌قالب‌درآمده،
[قدیمی] پوسیده و تجزیه‌شده،

فرهنگ معین

ریخته

انداخته شده، پاشیده شده، ذوب شده. [خوانش: (تَ) [په.] (مص م.)]

فارسی به عربی

ریخته

مائع

گویش مازندرانی

ریخته

بی درنگ – پیاپی


فرو

فرو پست نشیب پایین

معادل ابجد

فرو ریخته

1501

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری