معنی فرار کرد

حل جدول

فرار کرد

گریخت

رمید

لغت نامه دهخدا

فرار

فرار. [ف ِ] (ع مص) رَوْغ. (اقرب الموارد). گریختن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد). گریختن از پیش دشمنی. (اقرب الموارد): چنانکه شب دررسید در پرده ٔ ظلمت راه فرار پیش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 425).

فرار. [ف َرْ را] (ع ص) سخت گریزنده و پویه دونده. (منتهی الارب). فارّ. (اقرب الموارد). رجوع به فارّ شود. || (اِ) در عبارت حریری بمعنی زیبق است بسبب سرعت سیلان آن، و نیز به اصطلاح اهل صناعت کیمیا زیبق است. (فهرست مخزن الادویه): و انصَلَت َ منا انصلات الفَرّار. (حریری از اقرب الموارد). رجوع به زیبق و زاووق شود.

فرار. [ف َ] (ع مص) گشودن دهان ستور را برای دانستن سن او از روی دندانهایش. (اقرب الموارد). دندان ستور نگریستن. (مصادر اللغه زوزنی). || (اِ) بچه ٔ شتر و بز و گاو وحشی. (اقرب الموارد) (فهرست مخزن الادویه). بره ٔ میش و بزغاله و گاو وحشی. (منتهی الارب). || ج ِ فریر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فریر شود.

فرهنگ عمید

فرار

دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر،
دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
[مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی،
* فرار دادن کسی: (مصدر متعدی) گریزاندن و دور کردن او از خطر،
* فرار کردن: (مصدر لازم) = فرار

فارسی به عربی

فرار

ارتداد، انفصالی، رجل، ضوء، قلق، مراوغ، مهرب، هروب

فارسی به ایتالیایی

فرار

evasione

fuga

فارسی به آلمانی

فرار

Anstecken, Beleuchten, Erhellen, Leicht, Licht (n), Schein (m)

گویش مازندرانی

هلی فرار

هلی فرار

فرهنگ معین

فرار

(فَ رّ) [ع.] (ص.) بسیار گریزنده.

(مص ل.) گریختن، (اِمص.) گریز. [خوانش: (فِ یا فَ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فرار

گریز

کلمات بیگانه به فارسی

فرار

گریز

معادل ابجد

فرار کرد

705

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری