معنی غرامت
فرهنگ عمید
مالی که بابت خسارت داده یا گرفته میشود، تاوان،
زیان، ضرر،
مشقت،
(اسم مصدر) [قدیمی] پشیمانی، ندامت،
* غرامت خواستن: (مصدر لازم) تاوان خواستن،
* غرامت دادن: (مصدر لازم) تاوان دادن،
* غرامت ستاندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * غرامت گرفتن
* غرامت کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز]
تاوان کشیدن، مجازات شدن،
(مصدر متعدی) [قدیمی] به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرروزیان،
* غرامت گرفتن: (مصدر لازم) دریافت کردن تاوان،
فارسی به انگلیسی
Atonement, Indemnification, Indemnity, Payoff, Recompense, Redress, Reparations
فارسی به ترکی
tazminat
فرهنگ فارسی هوشیار
تاوان، ادای آنچه بر عهده شخص نیست
غرامت کردن
(مصدر) تاوان گرفتن غرامت گرفتن.
غرامت خواستن
تاوان خواستن (مصدر) تاوان خواستن خواستار غرامت شدن.
فارسی به آلمانی
Fein, Geldstrafe (f), Genau, Strafe (f), Strafgebühr (f)
لغت نامه دهخدا
غرامت. [غ َ م َ] (ع اِ) غَرامَه. ج، غرامات. (اقرب الموارد). تاوان. (منتهی الارب) (صحاح الفرس) (آنندراج) (دهار). آنچه ادایش لازم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). با لفظ کشیدن و ستدن و کردن به کار میرود. (از آنندراج). گفته اند: ادای آنچه برعهده ٔ شخص نیست، ودادن مال به کراهت. (از اقرب الموارد):
دندانم ار ز سنگ غرامت شکسته اند
وقت ثنای خواجه ثنایابرآورم.
خاقانی.
برد آن برات و بازگرفت این غرامت است
داد آن غلام و باز ستد این تحکم است.
خاقانی.
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسلها توان کرد بدوی.
خاقانی.
بدین غرامت خطی به صد هزار دینار بازداد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 36). با وزیر عتاب آغاز نهاد و او را به غرامت آن اتلاف و تضییعمؤاخذت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).
سنگش یاقوت وگیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت کراست.
نظامی.
گر دهی ای خواجه غرامت تراست
مایه ز مفلس نتوان باز خواست.
نظامی.
عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم
باقی عمر ایستاده ام به غرامت.
سعدی.
گر گله از ماست شکایت بگوی
ور گنه از تست غرامت بیار.
سعدی (طیبات).
و نفس خودرا سرزنش کند و بر خود غرامت نهد. (مجالس سعدی چ شوریده ص 26).
شمع گر زآن لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست.
حافظ.
و اگر دزد را به دست نیاورد... از عهده ٔ غرامت مال دزدی از عین المال خود بیرون آید. (تذکره الملوک چ 1332 هَ.ش. ص 49). و اگر زر قلب برآید یا سبک باشد از عهده ٔ غرامت آن بیرون آید. (تذکره الملوک ص 72).
ترکیب ها:
- غرامت خواستن. غرامت دادن. غرامت زده. غرامت ستاندن. غرامت ستدن. غرامت کردن. غرامت کشیدن. رجوع به همین ترکیبات شود.
|| مشقت و ضرر. (اقرب الموارد). || پشیمانی. (غیاث اللغات). || عذاب. (غیاث اللغات). || (مص) لازم شدن بر کسی تاوان. (منتهی الارب). تاوان زده شدن. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات): غرم الرجل الدیه و الدین و غیر ذلک، اداها. غَرم. غُرم. مَغرَم. (اقرب الموارد). || زیان بردن در تجارت. (اقرب الموارد) (المنجد).
غرامت ستدن
غرامت ستدن. [غ َ م َ س ِ ت َ دَ] (مص مرکب) تاوان گرفتن. غرامت گرفتن. غرامت کردن. غرامت ستاندن. رجوع به غرامت ستاندن شود.
غرامت زده
غرامت زده. [غ َ م َ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) کسی که غرامت کشد. تاوان زده. تاوان کشیده.
غرامت کردن
غرامت کردن. [غ َ م َ ک َ دَ] (مص مرکب) تاوان گرفتن. غرامت گرفتن:
خون ما ریزد و بیرون برد از خنده لبت
کس به تنگ شکرش نیز غرامت نکند.
میرخسرو (از آنندراج).
فرهنگ معین
تاوان، (اِ مص.) مشقت، ضرر، پشیمانی، عذاب. [خوانش: (غَ مَ) [ع. غرامه] (اِ.)]
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
تاوان
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان
فارسی به عربی
تسدید، ضمان، غرامه
معادل ابجد
1641