معنی عنقا

لغت نامه دهخدا

عنقا

عنقا. [ع َ] (ع اِ) نام سازی است که گردنی دراز دارد. (از آنندراج) (غیاث اللغات):
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
فرخی.
مطربانی چو باربد زیبا
چنگ و بربط چغانه و عنقا.
مسعودسعد.
به پیروزی و بهروزی نشین می خور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا.
مسعودسعد.
ز دستان قمری در او بانگ عنقا
ز آواز بلبل دراو زخم مزهر.
ازرقی.
از برای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شهرود و گه عنقا زند.
فضل بن یحیی هروی.
|| نام نوایی است از موسیقی. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء).

عنقا. [ع َ] (اِخ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ. اشترکا. عنقای مغرب. عنقای مغربی. رجوع به عَنْقاء شود:
بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش نه عنقا.
ناصرخسرو.
رستم چرا نخواند بروز مرگ
آن تیز پرّ و چنگل عنقا را؟
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 167).
خرسندمشو به نام بی معنی
نام تهی است زی خرد عنقا.
ناصرخسرو.
از چتر تو سایه ٔ همای افتد
وز گرد سپاه سایه ٔ عنقا.
مسعودسعد.
گرچه عنقا را نگیرد هیچ باز صیدگیر
باز کز دست تو پرد صید او عنقا بود.
امیرمعزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقا ندیده صورت عنقا کند همی.
؟ (از کلیله و دمنه).
گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کم است آخر از مگس عنقا.
سنایی.
ز گرد راه چوعنقا به آشیانه ٔ باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.
سوزنی.
در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید.
انوری.
ملک به کام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود نا نرسد بزال زر.
مجیر بیلقانی.
من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن.
خاقانی.
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
وگر عنقایی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بی قاف شد عنقا عنا گردد ز نادانی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 424).
هنر نهفته چو عنقا بماند از آنکه بماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.
ظهیرفاریابی (دیوان ص 66).
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
بتنهایی چو عنقا خو گرفتم.
نظامی.
به بازچتر عنقا را بگیرد
به تاج زر ثریا را بگیرد.
نظامی.
برون رفت و روی از جهان درکشید
چو عنقا شداز بزم شه ناپدید.
نظامی.
عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمگی افراشتی.
مولوی.
وصف بازان را شنیده در زمان
گفته من عنقای وقتم بیگمان.
مولوی.
نباشد محرم عنقا مگس.
مولوی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
ولیکن ترا صبر عنقا نباشد
که در دام شهوت به گنجشک مانی.
سعدی.
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.
سعدی.
یافت عنقا ز عزلت و دوری
قاف تا قاف نام مستوری.
اوحدی.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه.
حافظ.
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است دام را.
حافظ.
من و اندیشه ٔ مدح تو بادا زین هوس شرمم
چنان پرد مگس جایی که ریزد بال و پر عنقا.
هاتف.
- خود را عنقا کردن، کنایه از گم شدن و ناپدید گردیدن است:
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند.
ناصرخسرو.
- عنقاپیکر، بزرگ جثه. که پیکری چون عنقا دارد:
در مقام عز عزلت در صف دیوان عهد
راست گویی روستم پیکار و عنقاپیکرم.
خاقانی.
- عنقاسخن، که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح:
خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی
عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی.
خاقانی.
- عنقاوار، مانند عنقا. بسان عنقا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرغ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.
سوزنی.
- عنقای فرتوت، کنایه از زمین و ظلمت شب باشد. (انجمن آرای ناصری). کنایه از زمین است:
شباهنگام این عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت.
نظامی.


پور عنقا

پور عنقا. [رِ ع َ] (اِخ) مراد زال پدر رستم است چه گویند او را سیمرغ بزرگ کرد و سیمرغ را عنقا نیز خوانند. (برهان قاطع):
بی یاری زال پور عنقا
بر خصم ظفر نیافت رستم.


خانه ٔ عنقا

خانه ٔ عنقا. [ن َ / ن ِ ی ِ ع َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) نام نوایی از موسیقی است. (ناظم الاطباء) (آنندراج):
مساز توشه ٔ راه از ریا که نتوان ساخت
نوای خانه ٔ عنقا ز پرده ٔ زنبور.
سیف (از فرهنگ رشیدی).


نغمه ٔ عنقا

نغمه ٔ عنقا. [ن َ م َ / م ِ ی ِ ع َ] (اِخ) نام نوایی است از موسیقی. (برهان قاطع) (آنندراج).


عنقا شدن

عنقا شدن. [ع َ ش ُ دَ] (مص مرکب) غائب و ناپدید شدن. (آنندراج):
شاهباز طبع ملا بال هر جا باز کرد
فکر صائب را علاجی نیست جز عنقا شدن.
صائب (از آنندراج).

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

عنقا

مرغی افسانه‌ای که مظهر عزلت یا نایابی است: برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲)،
(موسیقی) سازی زهی با گردن دراز که امروزه از میان رفته است،
(موسیقی) سازی بادی که امروزه از میان رفته است،
سختی، بلا،
* عنقای مُغرب: [قدیمی] سیمرغ: کس نیاید به عشق بر پیروز / عشقْ عنقای مُغرب است امروز (سنائی۱: ۳۳۴)،

حل جدول

عنقا

سیرنگ

سیمرغ

مترادف و متضاد زبان فارسی

عنقا

سیمرغ

فرهنگ معین

عنقا

(عَ نْ) [ع. عنقاء] (اِ.) سیمرغ، نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است.

نام های ایرانی

عنقا

دخترانه، مرغی افسانه ای، سیمرغ

فرهنگ فارسی هوشیار

عنقا

‎ (صفت) مونث اعنق زن دراز گردن، سیمرغ، عقل وهم عقل فعال، آهنگی است از موسیقی قدیم، نام سازی است که گردنی دراز دارد. سیمرغ، مرغ افسانه ای


پرده ی عنقا

پرده ی سیمرغ (سیمرغ عنقا) زبانزد خنیا


خانه عنقا

خانه ی سیمرغ نام نوایی در خنیا

معادل ابجد

عنقا

221

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری