معنی عصمت

لغت نامه دهخدا

عصمت

عصمت. [ع ِ م َ] (ع اِمص) عصمه. پاکدامنی و نبناد و ناآلودگی به گناه. (ناظم الاطباء). نگاهداری نفس از گناه. (فرهنگ فارسی معین). بازداشتن خود را از گناه، و به اصطلاح اطلاق این لفظ بر پاکی است که از ابتدای وجود تا انتهای عمر گناه کبیره خصوصاً زنا نکرده باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). در مورد عصمت ملائکه اختلاف نظر است و برخی آن را موجود می دانند و برخی آن را نفی می کنند، و هر یک از دو فرقه را دلایلی است. اما در مورد وجوب عصمت انبیا، جمیع ملل و شریعت ها اتفاق نظر دارند، جز اینکه آن را در برخی امور لازم می دانند و در برخی جایز، و هر کدام را دلایلی است. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون وشرح مواقف و شرح طوالع شود. بی گناهی. عفاف. عفت. خودداری. خویشتن داری. و رجوع به عصمه شود:
یونان که بود مادر یونس ز بطن حوت
یادی نکرد و کرد ز عصمت جهان بخود.
دقیقی.
ایزد عز ذکره ما را و همه ٔ مسلمانان را در عصمت خویش نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ص 254).
ز رحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو.
دانش من گواه عصمت اوست
بشنو آنچ این گواه میگوید.
خاقانی.
عقل و عصمت که مرا تاج فراغت دادند
بر سرمنصب دیوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
عصمتیان در حرمش پردگی
عصمت از او یافته پروردگی.
نظامی.
پشت دار جمله عصمتهای من
گوئیا هستند خود اجزای من.
مولوی.
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.
حافظ.
- زن باعصمت، زن پاکدامن که دامن آن به هیچگونه فسق و فجور و معصیتی آلوده نشده باشد. (ناظم الاطباء).
- بی عصمت، بی ناموس. بدکار.
- بی عصمتی، گناهکار بودن. نداشتن عصمت. زشتکاری.
- عصمت کبری، لقب فاطمه ٔ زهراء سلام اﷲ علیها. (ناظم الاطباء).
- عصمت مقومه، عصمت مؤثمه. رجوع به عصمهالمقومه و عصمهالمؤثمه در ترکیبات عصمه شود.
|| نگهداری. نگهبانی. محافظت: بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد. (کلیله و دمنه).
اعتمادی دارد اوبر عصمت بخت آنچنانک
هر سلاحی در خزانه ٔ او بیابی جز سپر.
سنائی.
گفتی این مرسوم هر سالست اینک سال شد
ظن مبر کز دادن مرسوم اندر عصمتی.
سوزنی.
نه از بادیه بل ز طوفان نوح
به کشتی ّ عصمت درون آمدیم.
خاقانی.
|| پیوستگی. استحکام. پناه:
بنده ز بی دولتی نیست به حضرت مقیم
دیو ز بی عصمتی نیست به جنت مکین.
خاقانی.
عقده ٔ الفت و عصمت مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 233). || در نزد اشاعره، اینست که خداوند گناهی را در بنده نیافریند، چه آنان تمام اشیاء را ازابتدا به فاعل مختار اسناد میدهند، و نیز آنان گویند عصمت عبارت از آفریدن قدرت اطاعت است در بشر، که شامل «لطف » میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به لطف شود. || در نزد حکما، ملکه ای است نفسانی که صاحب خود را از ارتکاب فسق و فجور و گناهان بازمیدارد، و آن بسبب اعتقاد آنها است به ایجاب و قائل بودن به استعداد قوابل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح حقوق جزا) مانند اصطلاح «هتک ناموس » در جرائم راجع به مواقعه استعمال میشود، بر خلاف اصطلاح «منافیات عفت » که در اعم از مواقعه و غیر آن استعمال شده است. (از فرهنگ حقوقی).

عصمت. [ع ِ م َ] (اِخ) (خواجه...) نام او خواجه عصمهاﷲ بخاری، مشهور به خواجه عصمت است. وی شاعری ایرانی بود و در عهد تیموری میزیست. در نظم اشعار پیرو امیرخسرو دهلوی بود و مضامین و معانی او را عیناً در اشعار خود نقل میکرد. یکی از فاضلان درباره ٔ او چنین گفته است:
میرخسرو را علیه الرحمه شب دیدم بخواب
گفتمش: عصمت تو را یک خوشه چین خرمن است
شعر او چون بیشتر از شعر تو شهرت گرفت ؟
گفت: باکی نیست شعر او همان شعر من است.
عصمت قصیده ای در رثای امیر تیمور ساخته است به مطلع ذیل:
ای فلک خرگاه ویران کن که سلطان غایبست
تخت گو بر خاک بنشین، چون سلیمان غایبست.
میرزا خلیل سلطان بجهت این قصیده او را انعام و احسان فراوان کرد. وفات خواجه عصمت بسال 829 هَ.ق. رخ داد. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رجال حبیب السیر و مجالس النفائس شود.


بی عصمت

بی عصمت. [ع ِ م َ] (ص مرکب) (از: بی + عصمت) ناپاک. زشتکار. آلوده به گناه. رجوع به عصمت و ترکیبات آن شود.


عصمت سرا

عصمت سرا. [ع ِ م َ س َ] (اِ مرکب) حرمخانه ٔ باعصمت. حرمسرایی که همه ٔ پردگیان آن باعصمت باشند:
جهان پادشا را چنین است کام
به عصمت سرائی چنین نیکنام.
نظامی.


ملک عصمت

ملک عصمت. [م َ ل َ ع ِ م َ](ص مرکب) مبرا از گناه چون فرشتگان. مصون از معاصی. بی گناه:
این ز خوی حاکم ملک عصمت
وآن ز ری عالم فلک مقدار.
خاقانی.


عصمت آباد

عصمت آباد. [ع ِ م َ] (اِخ) دهی از دهستان اسحاق آباد، بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 564 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

عصمت آباد. [ع ِ م َ] (اِخ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مهریز شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 1046 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

فارسی به انگلیسی

عصمت‌

Chastity

فرهنگ معین

عصمت

(اِمص.) پاک دامنی، نگاهداری نفس از گناه و خطا، (اِ.) فرشته اجتناب از گناه. [خوانش: (عِ صْ مَ) [ع. عصمه]]

فرهنگ عمید

عصمت

منع،
نگه داری نفس از گناه، پاکدامنی،
(اسم) ملکۀ اجتناب از گناه و خطا،

حل جدول

عصمت

شرف، عفت، ناموس

نام های ایرانی

عصمت

دخترانه، بی گناهی، پاکدامنی


عصمت الملوک

دخترانه، عصمت پادشاهان

مترادف و متضاد زبان فارسی

عصمت

پارسایی، پاکدامنی، پاکی، عفت، ناموس، نجابت، بازداشتن، منع

فرهنگ فارسی هوشیار

عصمت

پاکدامنی و نا آلودگی به گناه

فرهنگ فارسی آزاد

عصمت

عِصْمَت، پاکی و بی گناهی- بری بودن از هر خطا (جمع:عِصَم-اَعْصُم جمع الجمع:اَعْصام)،

معادل ابجد

عصمت

600

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری