معنی عزاداری

لغت نامه دهخدا

عزاداری

عزاداری. [ع َ] (حامص مرکب) سوکواری.زاری. عزاپرستی. اشتغال به سوک. مصیبت. تعزیت. (ناظم الاطباء). اقامه ٔ مراسم عزا. (فرهنگ فارسی معین).


عزاداری کردن

عزاداری کردن. [ع َ ک َ دَ] (مص مرکب) برپا داشتن مراسم عزا. سوکواری کردن. (فرهنگ فارسی معین). ماتم گرفتن.

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

عزاداری

عزادار بودن، سوگواری در مرگ کسی،

حل جدول

عزاداری

سوگواری

مراسم سوگ


مکان برگزاری عزاداری

حسینیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

عزاداری

پرسه، پرسه‌نشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عزاداری

سوگواری

کلمات بیگانه به فارسی

عزاداری

سوگواری

فارسی به عربی

عزاداری

حداد، فاجعه


عزاداری کردن

عواء


مراسم عزاداری

اِحْتِفالٌ تَأْبینی

تعبیر خواب

لباس عزاداری

۱ـ اگر خواب ببینید لباس سوگواری بر تن کرده اید، علامت آن است که بد اقبالی به شما رو خواهد آورد.
۲ـ اگر خواب ببینید دیگران لباس عزاداری بر تن کرده اند، علامت آن است که دوستانتان مضطرب و پریشان خواهند شد و شما نیز از موقعیت دوستان خود اندوهگین خواهید شد.
- آنلی بیتون

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

عزاداری

293

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری