معنی عذر
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص ل.) پوزش خواستن، (اِ.) بهانه، بهانه ای ک ه هنگام پوزش خواهی آورده می شود، (عا.) عادت ماهانه، رگل. [خوانش: (عُ ذْ) [ع.]]
فرهنگ عمید
حجت و بهانهای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند،
بهانه،
(زیستشناسی) [قدیمی] قاعدگی، حیض،
* عذر آوردن: (مصدرلازم) بهانه آوردن، معذور خواستن،
* عذر خواستن: (مصدر لازم) معذرت خواستن، درخواست عفو کردن،
* عذر داشتن: (مصدر لازم) حیض بودن زن،
حل جدول
بهانه
فرهنگ واژههای فارسی سره
بهانه، دست آویز
مترادف و متضاد زبان فارسی
پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی
فارسی به انگلیسی
Excuse, Extenuation, Plea, Pretext
فارسی به ترکی
özür
فارسی به عربی
التماس، ذریعه، عذر، وتد
عربی به فارسی
غیبت هنگام وقوع جرم , جای دیگر , بهانه , عذر , بهانه اوردن , عذر خواستن , دستاویز , معذور داشتن , معاف کردن , معذرت خواستن , تبرءه کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
بهانه، معذور داشتن
فرهنگ فارسی آزاد
عُذْر، حُجَّت و دلیلی که در اِعْتِذار و یا برای توجیه عملی ذکر می کنند- نصرت و غلبه (جمع:اَعْذار)،
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Beschönigen, Entschuldigen, Entschuldigung (f)
معادل ابجد
970