معنی عدل

عدل
معادل ابجد

عدل در معادل ابجد

عدل
  • 104
حل جدول

عدل در حل جدول

  • انصاف و داد
  • انصاف و داد، از اصول دین
مترادف و متضاد زبان فارسی

عدل در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • انصاف، داد، عدالت، معدلت، بار، بسته، جوال، لنگه، هاله،
    (متضاد) ستم، ظلم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

عدل در فرهنگ معین

  • (عَ) (ق.) درست، دقیقاً، راست.
  • (مص ل. ) دادگری کردن، داد دادن، (اِمص. ) دادگری، (اِ. ) داد. [خوانش: (عَ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
  • (اِ. ) یک لنگه از دو لنگه بار، (ص. ) مثل و مانند چیزی در وزن و بها. [خوانش: (عِ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

عدل در لغت نامه دهخدا

  • عدل. [ع َ] (ع اِمص) مقابل ستم. مقابل بیداد. داد. (دستوراللغه). مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقابل ظلم. نصفت. قسط. عدالت. انصاف. امری بین افراط و تفریط. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). مساوات در مکافات به نیکی نیکی، و بد بدی بدی. داوری به حق. مساوی آزرم:
    بدان ای گرامی ّ نیکونهاد
    بباید که کوشی به عدل و به داد.
    فردوسی.
    همان سهم او سهم اسفندیاری
    همان عدل او عدل نوشیروانی.
    منوچهری. توضیح بیشتر ...
  • عدل. [ع ِ] (ع اِ) عوض. بدل. معادل. مقابل. برابر:
    گفتم که مرغ نبود دهقان امام را
    گفتا که مرغ نبود عِدلی دهد خُره.
    سوزنی.
    || هم بار. توضیح بیشتر ...
  • عدل. [ع َ] (ع مص) داد دادن. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

عدل در فرهنگ عمید

  • داد دادن، دادگری کردن،
    (قید) [عامیانه] دقیقاً، درست: حرف‌هایم را عدل گذاشت کف دستش،
    (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل،
    (اسم، صفت) [قدیمی] از نام‌های خداوند،. توضیح بیشتر ...
  • مثل و نظیر،
    مثل و مانند چیزی در وزن،
    یک لنگه از دو لنگۀ بار،
    جوال،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عدل در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

عدل در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

عدل در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

عدل در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

عدل در فارسی به عربی

نام های ایرانی

عدل در نام های ایرانی

  • پسرانه، دادگری، داد
عربی به فارسی

عدل در عربی به فارسی

  • تعدیل کردن , تنظیم کردن , تغییردادن , عوض کردن , اصلا ح کردن , تغییر یافتن , جرح و تعدیل کردن , دگرگون کردن , ترمیم کردن , تغییر دادن , راست کردن , درست کردن , مرتب کردن. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی

عدل در گویش مازندرانی

  • واحدی برای بسته بندی پنبه و توتون که در قالب کیسه های گونی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

عدل در فرهنگ فارسی هوشیار

  • مقابل ستم و داد، قسط، عدالت، انصاف، امری بین افراط و تفریط، مساوات. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

عدل در فرهنگ فارسی آزاد

  • عَدْل، داد-انصاف-عدالت (ضد ظلم) -استقات-میانه-مُعّدِّل-اعتدال-تساوی-نظیر-مِثل-کیل و پیمانه-جزاء (جمع:اَعْدال) -عادِل-دادگر (ایضاً برای مؤنث و جمع)،. توضیح بیشتر ...
  • عَدِل، عادل- منصف،
  • عَدْل، (عَدلَ-یَعْدِلُ) متساوی کردن- مثل هم کردن- هم وزن کردن-کفر گفتن،. توضیح بیشتر ...
  • عَدَل، (عَدِلَ-یَعْدَلُ) ظلم کردن- جور و ستم کردن- بی عدالتی کردن (به عَدالَه و عُدُول هم مراجعه شود)،. توضیح بیشتر ...
  • عِدْل، نظیر-مثل-مانند-همتا- قیمت- یک لنگه یا یک جوال یا کیسهبار (جمع:عُدُوْل-اَعْدال)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

عدل در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه