معنی عالمان

فرهنگ فارسی هوشیار

ذوی العلم

خداوندان دانش عالمان.

مترادف و متضاد زبان فارسی

حکما

حکمت‌دانان، حکیمان، دانایان، فلسفه‌دانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان،
(متضاد) جهال، طبیبان، پزشکان

فرهنگ عمید

آیت اللـه

نشانه و حجت خدا،
عنوان یا لقبی که مسلمانان به مجتهدان و عالمان بزرگ دین می‌دهند،

لغت نامه دهخدا

بشوذقی

بشوذقی. [ب ُ ذَ] (اِخ) سلمهبن بشار بشوذقی. برادر قاضی محمدبن بشار از عالمان بود. (از معجم البلدان).


خوافی

خوافی. [خوا / خا] (اِخ) از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهراللغه زمخشری. (یادداشت بخط مؤلف).


بشرویه

بشرویه. [ب ِ رَ وَ] (اِخ) ابراهیم بن احمدبن بشرویه بخاری از عالمان بود. رجوع به تاج العروس شود.

بشرویه. [ب ِ رَ وَ] (اِخ) احمدبن اسحاق بن عبداﷲ محمدبن بشرویه. از عالمان بود. رجوع به تاج العروس شود.

معادل ابجد

عالمان

192

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری