معنی عاصی
لغت نامه دهخدا
عاصی. (اِخ) شیخ محمد حسن بن شیخ محمد رفیع رشتی اصفهانی، متخلص به عاصی. از دانشمندان قرن سیزدهم هجری بود و از آثار اوست: جامع المصائب و وسیله النجاه. (ریحانه الادب ج 3 ص 49). و رجوع به الذریعه ج 5 ص 70 شود.
عاصی. (ع ص) گناهکار و نافرمان. ج، عُصاه. (آنندراج) (غیاث اللغات):
بدانسته بودم همه پیش ازین
که عاصی بخواهد شد او همچنین.
فردوسی.
چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان
این چنین حکم و قضای ایزد دادار نیست.
ناصرخسرو.
عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار.
سعدی (گلستان).
عاصی که دست بخدا بردارد به از عابدی که کبر در سر دارد. (گلستان).
|| (اِ) رگی که خون آن نایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || کره شتر که دنبال مادر خود نرود و از او بی نیاز باشد. ج، عَواصی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در اصطلاح اطباء معده ای که اثر مسهل نپذیرد. || ابر سیاه که بارش نکند. (از غیاث اللغات).
عاصی. (اِخ) نام نهر حماه و حمص است معروف به میماس که از دریاچه ٔ قدس سرچشمه میگیرد و به دریاچه ٔ انطاکیه میریزد. (از معجم البلدان ص 96).
علی عاصی
علی عاصی. [ع َ ی ِ] (اِخ) عاملی کفراوی. رجوع به علی کفراوی شود.
عاصی شدن
عاصی شدن. [ش ُدَ] (مص مرکب) عصیان کردن. طغیان ورزیدن. تمرد کردن. متمرد شدن. گناه کردن. نافرمانی کردن. (ناظم الاطباء): چون سلیمان برفت از دنیا وی را پسری بود... خلق به وی عاصی شدند. (قصص الانبیاء ص 178).
فارسی به انگلیسی
Turbulent
فارسی به ترکی
âsi
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی، بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیتکار،
(متضاد) مطیع
فارسی به عربی
شریر
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
سرکش، نافرمان، گناهکار. [خوانش: [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
آنکه از کسی یا چیزی به ستوه آمده است،
نافرمان، عصیانکننده، سرکش،
[قدیمی] گناهکار،
عربی به فارسی
نافرمان , سرکش , نامطیع , گردنکش , متمرد
معادل ابجد
171