معنی ظرافت
لغت نامه دهخدا
ظرافت. [ظَ ف َ] (ع اِمص) زیرکی. تیزدل شدن. زیرک شدن. || ماهر گردیدن. || ظرف. رجوع به ظرف شود. || چابکی. || سبکروحی. || سبکروح شدن. خوش طبعی. مزاح: درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای اهل فضل و بلاغت در صحبت او هریک بذله و لطیفه ای همی گفتند، درویش راه بیابان قطعکرده بود و مانده و چیزی نخورده، یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت ترا هم چیزی بباید گفت. (گلستان).
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.
سعدی (گلستان).
|| زیبائی. (بحرالجواهر): این طغرل غلامی بود که از میان دوهزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لیاقت. (تاریخ بیهقی). حال ذلاقت و لیاقت و ظرافت و لطافت او بر رأی سلطان عرض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرافت بفتح ظاء و راء مهمله، در لغت به معنی زیرک شدن. الظریف، زیرک و زیبا وخوش طبع. کذا فی کشف اللغات و الصراح. قال ابوالبقاء فی حاشیهالکافیه فی بحث خبر لاء التی لنفی الجنس: و ظرافت اطلاق میشود بر ملکه ای که میباشد مبداء صدور الفاظی که از ظرافت و ایهامی خالی نباشند و نیز ظرافت بر عین آن الفاظ هم اطلاق گردد. پس معلوم میگردد که هرکه دارای چنین ملکه ای باشد او را ظریف توان نامید - انتهی.
ظرافت نمودن
ظرافت نمودن. [ظَ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) تظرف.
ظرافت کردن
ظرافت کردن. [ظَ ف َ ک َ دَ] (مص مرکب) تکیﱡس. به تکلف زیرکی نمودن. (منتهی الارب).
فارسی به انگلیسی
Delicacy, Delicateness, Elegance, Finesse, Grace, Gracefulness, Niceness, Nicety, Precision, Refinement, Sensitiveness, Subtlety
فرهنگ واژههای فارسی سره
تیزنگری، خوشایندی
مترادف و متضاد زبان فارسی
زیبایی، لطافت، لطف، شوخی، لودگی، مطایبه، هزل، زیرکی، نکتهسنجی
فرهنگ معین
(مص ل.) زیرک شدن، ماهر گردیدن، (اِمص.) زیرکی، مهارت، خوش زبانی، نکته سنجی، خوش اندامی، زیبایی. [خوانش: (ظَ فَ) [ع. ظرافه]]
فرهنگ عمید
زیبایی،
[مجاز] نکتهسنجی، خوشطبعی،
حل جدول
فارسی به عربی
انوثه، بداعه، رشاقه، طیبه، نعمه
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
1581