معنی طلا کاری
فارسی به ترکی
altın kaplama
فرهنگ فارسی هوشیار
عمل و شغل طلا کار.
طلا
تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طا ء معرب نویسند (زیر واژه ی طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا ء که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا ء و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه ی گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب جمع: طلاجات (غلط) . یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن و طلا کردن مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد. یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64 , 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ
حل جدول
فارسی به عربی
ذهبی
نام های ایرانی
دخترانه، طلا، فلزی زرد رنگ و نسبتاً نرم، زر
تعبیر خواب
اگر بیننده خواب ببیند طلا می ریزد دلیل آفت و هلاکاست و اگر ببیند طلا به امانت می دهد آن کس که امانت می گیرد به او خیانت می کند طلا شنیدن سخن مکروه است - نفایس الفنون
تعبیر خواب طلا نمایانگر تمامی چیزهای ارزشمند زندگی شما در بیداری است. کشف استعدادهای فرد بیننده خواب معمولا به صورت طلا در خواب دیده میشوند. به گفته فروید، شخصیت انسان کوه یخی است که قسمت خودآگاه، تنها نوک آن به حساب میآید و بقیه اش ناخودآگاه است. قسمت عمدهای از ناخودآگاه، در خواب هوشیار میشود که معمولا روانشناسان برای حل مشکلات روحی به بررسی خوابها میپردازند.
دیدن طلا در خواب از رویاهایی است که بیشتر، زنان با آن درگیر هستند. خوابهایی با مضامینی همچون انگشتر طلا، النگو، گردنبند و …دیده میشوند که در برخی موارد میتواند هشدار و یا نشانهای باشد. به طور کلی معبرین غربی طلا را نمادی از همه چیزهای ارزشمند و گرانبهای زندگی فرد بیننده خواب میدانند. با تعبیر خواب طلا همراه ما باشید.
تعبیر خواب طلا از دید تفسیرگران رویا
کارل گوستاو یونگ میگوید: رویا و دیدن طلا در خواب ممکن است نمادی از ثروت مالی و اشیا ارزشمند فیزیکی باشد البته این رویا میتواند از جنبه منفی اشارهای به حرص و طمع نیز داشته باشد.
ارزشهای درونی و تمام چیزهای ارزشمند زندگیتان به صورت طلا در خواب دیده میشوند. این رویا میتواند هشداری در رابطه با عدم استفاده شما از منابع درونیتان باشد. از دیدگاهی دیگر طلا سمبل معنویت، روشنایی و یا نفس عالی شماست.
استعدادی پنهان و یا چیزی ارزشمند در خود کشف کردهاید و یا حتی در مقطع زمانی خاصی ارزش چیزی یا فردی که در کنارتان است را درک کردهاید، همه این موارد میتوانند عامل دیدن طلا در خواب باشند. تغییراتی درونی که منجر به رشد روحی و معنوی شما میگردند به صورت سکههای طلا در خواب خود را نمایش میدهند. دفن کردن طلا در خوابتان بیانگر این است که تلاش میکنید چیزی در مورد خودتان را مخفی کنید.
تعبیر خواب طلا
محمدبن سیرین گوید: تعبیر طلا برای مردها غرامت و تاوان و غم و اندوه میباشد، ولی برای زنها خوب و پسندیده است. اگر ببینی طلا به دست آوردهای یا کسی به تو داده است، مال و اموال خود را از دست میدهی، یا باید تاوان چیزی را بدهی، یا اینکه مورد خشم کسی قرار میگیری.
جابر مغربی گوید: تعبیر طلا برای مردها بد، ولی برای زنها خوب میباشد. اگر ببینی طلا و نقره در یک جا جمع شده است، عزت و جاه به دست میآوری. اگر ببینی با طلاساز در حال معامله هستی، با مرد دروغگوئی سر و کار پیدا میکنی.
دانیال نبی (ع): اگر ببینی پری به تو چیزی داده است که جنس آن از طلا و نقره و چیزهایی از این دست میباشد، بخت و اقبال و بهرهمندی تو بهتر میشود.
ابراهیم کرمانی گوید: اگر ببینی مقدار فراوان و انبوهی از طلا به خانه میبری، مال زیادی به دست میآوری. اگر ببینی طلا میخوری، به اندازه آن از مال و اموال برای زن خودت خرج میکنی.
لوک اویتنهاو میگوید: طلا: دوست داشتن چیزهای بی ارزش
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: دیدن طلا در خواب برای مردان رنج و اندوه است و برای زنان نیکو است.
تعبیر خواب ذوب کردن طلا
ابراهیم کرمانی گوید: اگر ببینی طلا میگدازی و ذوب میکنی، بر سر زبان مردم خواهی افتاد.
لوک اویتنهاو میگوید: طلا را آب کردن: آسایش مادی
تعبیر خواب پیدا کردن طلا
منوچهر مطیعی تهرانی گوید: اگر مردی در خواب ببیند که مقداری طلا یافته یا در جیب و کیف خویش دارد به مقدار حجمی آن طلا (نه به ارزش آن) مالش از بین میرود و زیان میبیند. نوشتهاند اگر کسی در خواب ببیند طلا یافته و جسمی زرین پیدا کرده مجبور به پرداخت دیه میشود یا تاوان میدهد.
لوک اویتنهاو میگوید: یافتن طلا: دریافت ارث و جستجوی طلا در دل خاک: خوشبختی به ناگهان به شما روی خواهد کرد.
آنلی بیتون میگوید: پیدا کردن طلا در خواب، نشانه آن است که در کسب افتخار و ثروت با توانایی پیروز خواهید شد. اگر در خواب طلا گم کنید، علامت آن است که در اثر سهل انگاری بهترین فرصت را در زندگی خود از دست میدهید. یافتن رگه ای طلا در خواب، علامت آن است که به شهرتی پر دردسر دست خواهید یافت. اگر خواب ببینید تصمیم دارید در معدن طلا کار کنید، نشانه آن است که میکوشید از حقوق دیگران دفاع کنید. باید مراقب باشید رسوایی در محیط خانوادگی راه نیابد.
تعبیر خواب امانت دادن طلا
نفایس الفنون تصریح میکند که اگر بیننده خواب ببیند طلا میریزد دلیل آفت و هلاک است و اگر ببیند طلا به امانت میدهد آن کس که امانت میگیرد به او خیانت میکند طلا شنیدن سخن مکروه است.
مرحوم مجلسی نوشته اگر کسی سکه طلا به خواب ببیند که به او میدهند به ریاست میرسد و چنانچه ببیند گم کرده از بیماری شفا مییابد
تعبیر خواب طلا فروش
مطیعی تهرانی: اگر کسی در خواب زرگری ببیند با مردی دروغ گو و لاف زن بر خورد میکند.
تعبیر خواب هدیه گرفتن طلا
آنلی بیتون میگوید: اگر دختری خواب ببیند کسی به او زیورآلاتی از طلا هدیه میکند، نشانه آن است که با مردی ثروتمند ازدواج خواهد کرد.
لوک اویتنهاو: طلا هدیه گرفتن: شرمساری
تعبیر خواب سکه طلا
مطیعی تهرانی: داشتن سکه طلا همانقدر که در بیداری خوب است و دارندهاش را خوشحال میکند در خواب نیکو نیست چون ابتلا و گرفتاری را نشان میدهد به خصوص اگر روی آن نقشی باشد و شما آن نقش را در خواب ببینید.
اگر کسی دید که زر می گدازد بر زبان مردم می افتد اگر ببیند که طلا به خانه می برد مال می یابد و ثروتمند می شود. اگر ببیند طلا می خورد مال خویش را هزینه می کند یا هدر می دهد. هر جنسی و جسمی که از طلا ساخته شده باشد برای مردان خوب نیست و در خواب زنان نیکو است. اگر کسی در خواب زرگری ببیند با مردی دروغ گو و لاف زن بر خورد می کند. - محمد بن سیرین
فرهنگ عمید
طلی
* طلا کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] مالیدن داروی مایع بر عضوی،
لغت نامه دهخدا
طلا. [طِ / طَ] (از ع، اِ) زر (در اصطلاح فارسی). زر سرخ. بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی نوشته که غالباً لفظ طلا معرب تله است که لفظ هندی است و بکسر فوقانی و تشدید لام بمعنی زر و بمعنی ملمع کردن و ملمع نیز آمده است و در سراج نوشته که طلا بمعنی زر سرخ در اصل به تای قرشت بود بسبب اختلاط عجم و عرب به طای مطبقه نوشته اند حتی که مطلا بمعنی زراندود استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به زر طلا شود:
زمین را برنگ طلا رنگ داد [مهر]
جهان را ز نو فر واورنگ داد.
فردوسی.
وجود مردم دانا بسان زرّ طلاست
که هر کجا که رَوَد قدر و قیمتش دانند.
سعدی.
از پی دیدن نهی گر به دم تیغ دست
زخم فشاند چو مهر در عوض خون طلا.
حسین ثنائی.
- طلای جعفری. رجوع به زر جعفری شود.
- طلای دست افشار. رجوع به زر دست افشار شود.
- طلای سفید، پلاتین. نوعی اززر که سفیدرنگ و گرانبهاتر از طلای زرد است.
- امثال:
طلا که پاک است چه محنتش (یا حاجتش، یا منتش) به خاک است.
طلا. [طَ] (اِخ) کوهکی است (چنین یافتم در شعر هذلیین و در شعر دیگران به ظاءمعجمه و آنجا واقعه ای بوده است). (معجم البلدان).
طلا. [طَ] (اِخ) قلعتی است به آذربایجان (این لفظ عجمی و اصل آن تلاست، چه در کلام عجم طاء و ظاء و ضاد و ثاء و حاء و صاد خالصه و جیم خالصه نیست). (معجم البلدان).
طلا. [طَ] (ع اِ) آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طُلْوان. طُلُوان. (منتهی الارب). || به قطران اندوده. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). || بچه ٔ آهو. (مهذب الاسماء). بچه ٔ آهو وقت زائیدن. (منتهی الارب). آهوی یکساله. (دهار). آهوبچه. (منتخب اللغات). || بچه ٔ گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || بچه ٔ هر حیوان که زنگله دارد. (مهذب الاسماء). هر ستور که سم او شکافته باشد. (منتخب اللغات). گوساله. || ریزه و خرد از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، اَطْلاء، طِلاء، طُلْیان، طِلْیان. || شخص. رجوع به طلی شود.
کاری
کاری. (ص نسبی) شخصی که از او کارها آید. (برهان). فعال. مفید. کارکن. شدیدالعمل. عامل. فاعل. فاعله. زرنگ. آنکه بسیار کار کند. مرد کاری. گاو کاری:
گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.
حکاک.
بکار اندرون کاری ِ پیش بینی
بخشم اندرون صابرِ بردباری.
فرخی.
به هر کاری مر او را دیده کاری
وز او دیده وفا و استواری.
(ویس و رامین).
ما را فرزندان کاری دررسیده اند و دیگر میرسند و ایشان را کاری باید فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294).
بازوی تو گرچه هست کاری
از عون خدای خواه یاری.
نظامی (لیلی و مجنون).
|| کنایه از مرکب چست و چالاک در رفتار و برداشتن بار. || مبارزو جنگی. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا). نبردآور. مرد کاری کنایه از مرد جنگی و دلاور. (آنندراج). مرد قابل و پهلوان و بهادر و دلاور و جنگی. (ناظم الاطباء):
ز پای تا سر آن کوه مرد کاری دید
بکارزار ملک عهد بسته و پیمان.
فرخی.
سالار سپاه ملک ایران محمود
یوسف پسر ناصر دین آن شه کاری.
فرخی (از جهانگیری).
سی هزار سوار و مرد پیاده بود همه ساخته و کاری و قوی گشته. (تاریخ سیستان). احمدبن سمن را با لشکری انبوه [و] کاری آنجا فرستاد. (تاریخ سیستان).
چهل پنجه هزاران مرد کاری
گزین کرد از یلان کارزاری.
نظامی.
محمدبن طغرل را با سپاهی کاری بفرستاده بود. (تاریخ سیستانی) تنی چند از مردان کاری بینداخت. (گلستان سعدی). مردان کاری و دلاور و دیگر یاران سائب با مصعب بودند. (تاریخ قم ص 288). || تأثیرکننده و چیزی که به حد کمال رسیده باشد چون تیر کاری وکارگر و زخم کاری که محکم و کشنده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). کارگر و مؤثر. (ناظم الاطباء). محکم و کشنده. قاطع. قتال. آنکه در کارهایش اثرهای بسیار بود: یک چوبه تیر سخت به زانوش [غازی] رسیده کاری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233).
چنان در سینه سهمش کاری افتاد
که گفتی سهم او روز شمارست.
ابوالفرج رونی (از لسان العجم ج 2 ص 265).
تیغت روشن وکاری بدشمن. (نوروزنامه، آفرین موبد موبدان).
میگفت سرودهای کاری
میخواندچو عاشقان بزاری.
نظامی.
بسی حمله بر یکدگر ساختند
یکی زخم کاری نینداختند.
نظامی (از آنندراج).
- کوفت ِ کاری، نفرینی است.
|| خوب و نیکو:
بیمار کجاگردد از قوت او ساقط
دانی که بیک ساعت کارش نشود کاری
یک هفته زمان خواهد لا بلکه دو هفته
تا دور توان کردن زو سختی بیماری.
منوچهری.
شد چشم مسلمانان از طلعت او روشن
شد کار مسلمانی از دولت او کاری.
معزی.
|| زمخت و زشت و تند و سخت. (ناظم الاطباء). || آنکه کار دستی کند. (فهرست شاهنامه ٔ ولف). || زور. قدرت (؟) (فهرست شاهنامه ٔ ولف):
مرا خواست کارد بکاری بچنگ
دو دست اندر آورد چون سنگ تنگ.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 544).
|| (حامص) در ترکیبات زیر معنی عمل و اشتغال دهد: آب کاری. آتش کاری.آهسته کاری. آینه کاری. احتیاطکاری. اضافه کاری. بزه کاری. بستانکاری. بسته کاری. بناکاری. بهاره کاری. بیکاری. پاکاری. پخته کاری. پرکاری. پرهیزکاری. پیشکاری. پیمانکاری. تباهکاری. تبه کاری. جلدکاری. جوش کاری. چایکاری. چغندرکاری. چوب کاری (با گفتاری نرم کسی را محجوب کردن یا با افعالی سخت او را بقصورهای رفته متذکرساختن). خاتم کاری. خانه کاری. خرابکاری. خطاکاری. خوارکاری. خودکاری. خیانت کاری. دست کاری. دیم کاری. راست کاری. رنده کاری. رنگ کاری. روکاری. ریاکاری. ریزه کاری. زیرکاری. ساروج کاری. سبزی کاری. ستمکاری. سخره کاری.سرکاری. سفت کاری. سفیدکاری. سوهان کاری. سیاهکاری. سیمکاری:
کنم سیمکاری که سیمین تنم.
نظامی.
سیه کاری. شاکاری. شالی کاری. شتوی کاری. شکن کاری. شلاق کاری. شلخته کاری.شلوغ کاری. شنگرف کاری:
بیا ساقی آن زیبق تافته
به شنگرف کاری عمل یافته.
نظامی.
صیفی کاری. صیقل کاری. طلاکاری. غلطکاری. فحش کاری. فداکاری. قائم کاری.قلمکاری. قناعت کاری. کاشی کاری. کامکاری. کثافت کاری. کشت کاری. کم کاری. کنده کاری. کنف کاری. گچ کاری. گل کاری. گناه کاری. گنه کاری. گُه کاری. لحیم کاری. مایه کاری. محافظه کاری. محکم کاری. مذهّب کاری. مزارعه کاری. مرصّعکاری. مزدکاری. مضاربه کاری. مقاسمه کاری. مقاطعه کاری. منبّت کاری. میوه کاری. نازک کاری. نسیه کاری. نقره کاری. نکوکاری. نیکوکاری. وصله کاری. هرزه کاری. همکاری.و رجوع بمعانی «کار» شود. نباید فراموش کرد که این ترکیبات مرکب از سه جزء هستند: کلمه ٔ مبین معنی + کار+ ی مصدری. جزء آخر این کلمات که حرف «ی » مصدری باشد گاه معنی دکان و سرای دهد مانند جوشکاری، آب کاری، مذهب کاری و غیره. (اسم مصدر - حاصل مصدر فراهم آورده ٔ دکتر معین ص 53).
معادل ابجد
271