معنی ضعیف
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سست، ناتوان، عاجز، بیمار، جمع ضعفاء. [خوانش: (ضَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
سست، ناتوان،
(اسم، صفت) فقیر،
(اسم) من، بنده،
* ضعیف شمردن (دانستن): (مصدر متعدی) سست و ناتوان دانستن کسی را،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
نزار، لاغر، ناتوان
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیحال، بیقدرت، خفیف، راجل، زار، زبون، سست، عاجز، فرسوده، قاصر، کمزور، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار،
(متضاد) قوی
کلمات بیگانه به فارسی
ناتوان - لاغر
فارسی به انگلیسی
Effeminate, Feckless, Feeble, Fragile, Gone, Soft, Languid, Low, Nerveless, Poor, Powerless, Rickety, Shaky, Sickly, Slender, Tender, Tenuous, Thin, Thready, Vulnerable, Wan, Washy, Watery, Weak, Weakling, Weakly
فارسی به ترکی
zayıf, güçsüz
فارسی به عربی
اغماء، انیمی، رشیق، ضعیف، ضوء، فتره الهدوء، لحم بدون دهن، محلحل، مهزوز، هش
عربی به فارسی
ضغیف , کم زور , ناتوان , عاجز , سست , نحیف , بی دوام , شل و ول , ناک , نازک , شکننده , زودگذر , سست در برابر وسوسه شیطانی , گول خور , بی مایه , ضعیف , بی حال , اهسته , خمار , بی زور , کم دوام , کم بنیه , کم رو , اسیب پذیر
فرهنگ فارسی هوشیار
ناتوان، سست
فرهنگ فارسی آزاد
ضَعِیْف، ناتوان-دارای ضَعْف (جمع:ضُعَفاء-ضِعاف)، کلام سست و دور از فصاحت و بلاغت (جمع: ضِعاف)،
فارسی به ایتالیایی
معادل ابجد
960