معنی صوری

لغت نامه دهخدا

صوری

صوری. (اِخ) عبدالمحسن بن محمدبن احمد. شاعری است رقیق اللفظ نیکومعانی از مردم شام، او را دیوان شعری است. به سال 419 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 593).

صوری. (ص نسبی) منسوب به صور. رجوع به صور شود.

صوری. [ص َ وَ را] (اِخ) موضعی است یا آبی است نزدیک مدینه. (معجم البلدان از جزی). و ابن اعرابی گفته است وادی است در بلاد مزینه نزدیک مدینه. (معجم البلدان).

صوری. (اِخ) محمدبن علی بن محمدبن حباب صوری. مؤلف فوات الوفیات آرد: وی شاعری فصیح بود و در سن قریب هفتادسالگی در طرابلس بسال 463 هَ. ق. درگذشت. (فوات الوفیات ج 2 ص 240).

صوری. (ص نسبی) منسوب به صورت، صوره. (غیاث اللغات). ظاهری. مقابل معنوی.
- علت صوری، یکی از علل اربعه است و آن علتی است که فعلیت شی ٔ بدان متحقق شود، یعنی وجود شی ٔ با آن مقارن بود، چنانکه وجود آن پس از وجود آن علت بر چیز دیگری متوقف نباشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

صوری. (اِخ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در هفتاد و چهار هزار و پانصد گزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. کوهستانی و معتدل است. 328 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، حبوبات، کرچک و بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (به این آبادی سه ورو نیز میگویند). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ابوالاصبع صوری

ابوالاصبع صوری. [اَبُل ْ اَ ب َ ع ِ] (اِخ) موسوم به سُنیس. محدث است.


عالم صوری

عالم صوری. [ل َ م ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) این دنیا. (ناظم الاطباء).


علت صوری

علت صوری. [ع ِل ْ ل َ ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) شکل و صورتی که صانع، چیزی را بدان ترکیب میسازد. (ناظم الاطباء). و رجوع به علت شود.

فارسی به انگلیسی

صوری‌

Apparent, Exterior, Nominal, Outward, Superficial, Surface

مترادف و متضاد زبان فارسی

صوری

ظاهری، مجازی

فرهنگ معین

صوری

[ع.] (ص نسب.) ظاهری.

فرهنگ عمید

صوری

ظاهری، سطحی،

حل جدول

صوری

ظاهری

فارسی به عربی

صوری

اسمی، سطحی، قلد

فرهنگ فارسی هوشیار

صوری

ظاهری، سطحی

معادل ابجد

صوری

306

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری