معنی صفراوی

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

صفراوی

صفراوی

لغت نامه دهخدا

صفراوی

صفراوی. [ص َ] (ع ص نسبی) منسوب به صفرا. تندمزاج. (ناظم الاطباء). صفرائی. زردابی.

صفراوی. [ص َ] (اِخ) عبدالرحمان اسماعیل بن عثمان صفراوی عالم در قراآت، او را کتابی است موسوم به الاعلان. مولد و وفات او در اسکندریه است و به سال 636 هَ. ق. درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 487). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


تب صفراوی

تب صفراوی. [ت َ ب ِ ص َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به تب محرقه شود.


حجر صفراوی

حجر صفراوی. [ح َ ج َ رِ ص َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) سنگی است که در زهره یعنی مراره تولد کند.

عربی به فارسی

صفراوی

صفراوی , زرداب ریز , صفرایی مزاج , سودایی مزاج

حل جدول

صفراوی

تندمزاج

تند مزاج


درمان طبیعی سنگ‌های صفراوی

آب گلابی

فرهنگ معین

صفراوی

تندمزاج، زرد رنگ. [خوانش: (~.) [ع.] (ص نسب.) = صفرایی: ]

فرهنگ عمید

صفراوی

مربوط به صفرا،
ناشی از صفرا،
[قدیمی، مجاز] به رنگ زرد،
[قدیمی، مجاز] تندمزاج، تندخو،

فرهنگ فارسی هوشیار

صفراوی

زردابی، تند مزاج


نوبه صفراوی

نیابه ی زردابی


تب صفراوی

تب لرزه چنان زد به تندی بر او گرز را که تب لرزه افتاد البرز را (نظامی)

واژه پیشنهادی

درمان استفراغ صفراوی

نخوردن غذا تا 6 ساعت وخوردن حل شده (به اندازه فندق نبات در 4 قاشق غذا خوری آب جوش) که ولرم گشته

معادل ابجد

صفراوی

387

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری