معنی صراف

فارسی به انگلیسی

صراف‌

Money-Changer

فارسی به عربی

صراف

صراف، مصرفی

واژه پیشنهادی

صرّاف

درم سنج

عربی به فارسی

صراف

صندوقدار , تحویلدار , بیرون کردن , عوض کننده , تغییر دهنده , صراف

فرهنگ عمید

صراف

کسی که شغلش دادوستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است،
[قدیمی] کسی که پول خوب را از بد جدا می‌کند، زرشناس: صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی: لغت‌نامه: صراف)،

لغت نامه دهخدا

صراف

صراف. [ص ِ] (ع مص) بگشن آمدن سگ ماده. (زوزنی). خواهش نر کردن سگ ماده. خوسه شدن سگ ماده. (از منتهی الارب). || مبادله. صرافه. فان الصراف مزاوله الصرف بین العین و الورق فی التفاضل بین النقود المختلفه. (الجماهر ص 242). || (ص، اِ) ج ِ صَریْفَه. رجوع به صریفه شود.

صراف. [ص َرْ را] (ع ص، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف. صیرفی. (زمخشری) (دهار). صیرف. (منتهی الارب).نقاد. نقاد دراهم. || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی). || داننده ٔ علم صرف. || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. (منتهی الارب). گرداننده. گرداننده ٔ درم. بازگرداننده. درم گزین. گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج، صرافون:
ای بر رسته ٔ صرافان بر، من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم.
مسعودی.
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.
فرخی.
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.
منوچهری.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
چگونه داند انگشتری که زرگر کیست
چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟
ناصرخسرو.
گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه).
کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده.
خاقانی.
هوا را دست بربستم، خرد را پای بشکستم
نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی.
خاقانی.
تا یافت محک شب از پلیدی
صراف فلک دکان برانداخت.
خاقانی.
جان بر تو کنم نثار نی نی
صراف سفال برنتابد.
خاقانی.
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو بصراف سخن پیش داشت.
نظامی.
صراف سخن بلفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر.
نظامی.
صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو.
سعدی.
مزن جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی (بوستان).
خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صراف است.
حافظ.

صراف. [] (اِخ) شیخ ابراهیم بن حسین.یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است. اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ٔ «خوند خاتون »در قیصریه بود بعداً فهمید که یکی از شرایط این وظیفه حنفی المذهب بودن است و وی خود شافعی بود، پس ترک مدرسه را گفته و بسائقه جذبه ای که در اندرون آن خسته دل پیدا شده بود بعزم ملاقات مشایخ اردبیل رحلت کرد ودر بین راه اوصاف شمایل آق شمس الدین را شنیده بقصبه ٔ ینی بازار برای ملاقات او آمد و ارشاد یافت و مدت مدیدی در خلوت و ریاضت مشغول عبادت شد و بزمره ٔ واصلین درآمد، در تاریخ 887 هَ. ق. در همان قصبه گذشته شد تربتش زیارتگاه انام است. اثری موسوم به گلزار در باره ٔ اطوار سلوک نگاشته است. (قاموس الاعلام ترکی).


صراف خزان

صراف خزان. [ص َرْ را ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایت از خورشید است. || بادخزان. || فصل خزان. (برهان):
گرنه صراف خزان کیسه فشان شد در باغ
چو چمن ها ز زهابش همه یکسر ذهب است.
انوری (از انجمن آرای ناصری).
مؤلف آنندراج این بیت را به ملا منیرنسبت داده است.

حل جدول

صراف

زر شناس

ناقد


نقاد ، صراف

زرشناس


نقاد، صراف

زرشناس

فرهنگ فارسی هوشیار

صراف

انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند، کسی که پول خوب را از بد جدا می کند

فرهنگ معین

صراف

کسی که پول نیک را از بد جدا کند، کسی که کارش داد و ستد انواع پول است. [خوانش: (صَ رّ) [ع.] (ص.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

صراف

درم‌گزین، سره‌گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد

فارسی به آلمانی

صراف

Bankier (m), Geldwechsler (m)

معادل ابجد

صراف

371

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری