معنی صادقه

لغت نامه دهخدا

صادقه

صادقه. [دِ ق َ] (ع ص) تأنیث صادق.
- رؤیای صادقه، خواب راست.


کاذبه

کاذبه. [ذِ ب َ] (ع ص) تأنیث کاذب، شهوت کاذبه مقابل شهوت صادقه. زن دروغگو، خاطئه. || (اِ) دروغ: و قوله تعالی «: لیس لوقعتها کاذبه» (قرآن 2/56). هو اسم یوضع موضع المصدر کالعافیه و العاقبه.


خروب

خروب. [خ َرْ] (اِخ) اسم موضعی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب):
امست امامهصمتی ماتکلمنی
مجنونه ام احسّت اهل خروب
مرت براکب سلهوب فقال لها
ضری الجمیح و مسّیه بتعذیب
ولو اصابت لقالت وَهْی َ صادقه
ان الریاضه لاتنضیک کالشیب.
(از معجم البلدان).


رؤیا

رؤیا. [رُءْ] (ع اِ) خواب دیدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خواب که دیده شود. ج، رُؤی ̍. (منتهی الارب). آنچه در خواب بینند. ج، رؤی. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرآنچه در خواب بینند. بخجج. تیناب. بوشپاس. گوشاسب. (ناظم الاطباء). حلم. واقعه. در عالم خواب دیدن. گوشاسب.بوشاسب. آنچه در خواب دیده شود. (یادداشت مؤلف).
- رؤیای صادقه، یعنی خوابهایی که درست و مطابق با واقع است و بالجمله آنچه انسان در خواب بیند اگر مطابق با واقع باشد رؤیای صادقه گویند. کاشانی گوید: نفس در اتصال به نفوس فلکی نقوشی در وی مرتسم می گردد و به حوادث آینده علم پیدا می کند و این معنی هم در عالم خواب دست می دهد و هم در بیداری. آنچه در خواب باشد رؤیای صادقه و آنچه در بیداری باشد مکاشفه و آنچه مابین نوم و یقظه دست دهد، خلسه گویند و این نقوش اگر در عالم خواب منقش گردد، آنچه معلول امور مزاجی و مادی باشدنه بواسطه ٔ اقتباس از مبادی عالیه آن را اضغاث و احلام نامند و آنچه از مبادی عالیه باشد که کشف و شهود گویند و روایت است که «اول ما بدء برسول اﷲ من الوحی الرؤیا الصادقه فی النوم » و این رؤیا جزیی از نبوت است و در مورد حضرت ابراهیم فرمود: «قد صدقت الرؤیا». (قرآن 105/37). (فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی به نقل از کشاف و مصباح الهدایه). || نیک تاریکی. (ناظم الاطباء). جاء حین جُن َّ رؤیا و رأیا؛ یعنی هنگامی که تاریکی درآمیخته و او را از دیدن پوشیده بود. (از اقرب الموارد).


واقع

واقع. [ق ِ] (ع ص) نعت فاعلی از وقوع. رجوع به وقوع شود. || حاصل. (اقرب الموارد). || آنکه سنگ آسیا را نقر کند. || مرغ که بر درخت باشد یا لانه گرفته باشد. (اقرب الموارد). || مرغ فرود آینده از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج).
- نسر واقع. رجوع به ذیل همین کلمه شود.
|| آنچه واجب میگردد. لازم. || ثابت. || وضع شده. || نصب شده. || آن که ظاهر میشود و پدید می آید و میرسد. (ناظم الاطباء). || راست. درست. محقق. صحیح. یقین.
- غیرواقع، نادرست. ناصحیح.
|| حقیقت.
- درواقع، در حقیقت. فی الواقع.
|| (اصطلاح نحوی) کوفیان فعل متعدی را گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) (اصطلاح کلامی) از نظر متکلمان لوح محفوظ. (تعریفات جرجانی). || (اصطلاح فلسفی) در نظر حکما عقل فعال. (تعریفات جرجانی). || عالم خارج. (کشاف اصطلاحات الفنون). || آنچه در نفس الامر است. (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). || (اصطلاح منطقی) قضیه ٔ صادقه. (از فرهنگ علوم عقلی). || مطابقت قضیه ٔ دینیه با خارج. رجوع به صادق و حق و نفس الامر شود. (فرهنگ علوم عقلی). || (اصطلاح عرفانی) هجویری در این باره چنین آرد: مراد از واقع معنائی است که اندر دل پدید آید و بقا یابد برخلاف خاطر و بر هیچ وجه مرطالب را آلت دفع کردن آن نباشد چنانکه گویند «حط علی قلبی و وقع فی قلبی » پس دلها محل خواطرند اما واقع جز بر دل صورت نگیرد که حشو آن جمله حدیث حق باشد و از این جهت است که چون مرید را در راه حق بندی پدید آید آن را قید گویند و گویند واقعی افتاد. (کشف المحجوب ص 502، از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی).


راستین

راستین. (ص نسبی) مقابل کج. مقابل خم. (آنندراج). مستقیم. راست:
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد.
ناصرخسرو.
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر بدیده نروبند راه را.
سعدی.
|| واقعی. حقیقی:
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین.
دقیقی.
همه مهتران خواندند آفرین
برآن نامور مهتر راستین.
فردوسی.
زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما
شهریار شهریاران پادشاه راستین.
فرخی.
ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین
ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار.
فرخی.
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین.
فرخی.
حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه
اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین.
منوچهری.
در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج
شادی تطهیر این شهزادگان راستین.
عبدالواسع جبلی.
کو آصف جم گو بیا ببین
بر تخت سلیمان راستین.
انوری (از آنندراج).
بمهد راستین و حامل بکر
بدست و آستین باد مجرا.
خاقانی.
زین کلک من که سحر طرازی است راستین
دست زمانه راست طرازی بر آستین.
خاقانی.
شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او.
خاقانی.
من نه خاقانیم که خاقانم
تا کله دار راستین باشم.
خاقانی.
آن بود شاه راستین که و را
بر سر تخت خسروی گاه است.
سیف اسفرنگ.
بنشین کج و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را.
مولوی.
|| واقع حال و حقیقت احوال. (شعوری ج 2 ص 11). || صادق. صادقه. (یادداشت مؤلف). || کردگار. (یادداشت مؤلف).


اندا

اندا. [اَ] (اِ مص) گلابه و کاه گل بر بام و دیوار مالیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم). گلاوه و کاهگل بر دیوار و بام مالیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). مالیدن کاه و گلابه بود بر دیوار. (فرهنگ جهانگیری). کاه گل کردن. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری). || (نف مرخم) کاهگل مالنده. (برهان قاطع) (هفت قلزم). کاهگل کننده. (شرفنامه ٔ منیری) (مؤید الفضلاء). انداینده ٔ گِل. (فرهنگ رشیدی).
- آفتاب اندا، اندایشگر و اندودکننده و پوشنده ٔ آفتاب:
بخون دیده همی بسرشد حسود تو خاک [کذا]
بدان هوس که گلی سازد آفتاب اندا.
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
- بام قصراندا، اندودکننده ٔبام قصر:
درم بجورستانان زر بزینت ده
بنای خانه کنانند و بام قصراندای.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 733).
- زمین اندا، اندودکننده زمین. پوشنده ٔ زمین:
موی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من.
خاقانی.
- شکراندا، اندودکننده ٔ شکر.
- || در بیت زیر به معنی مفعولی «اندودشده » بکار رفته است:
زهر غمی نیست ظهوری بجام
کام اگرشد شکراندا چه حظ.
ظهوری.
- قیراندا، اندودکننده ٔ قیر. (از یادداشت مؤلف).
- گِل اندا، اندودکننده ٔ گِل. (از یادداشت مؤلف).
|| (اِ) گلابه. کاهگل. (فرهنگ فارسی معین). || غیبت و خبث و بدگویی. (برهان قاطع) (هفت قلزم). غیبت. (جهانگیری). سعایت و گربزی کردن. (فرهنگ رشیدی). غیبت و سعایت در حق کسی، چه آن نیز بمنزله ٔ اندودن یعنی تغییر دادن و پنهان کردن اصل و فرع است. (انجمن آرا) (آنندراج):
بسمع رضا مشنو اندای کس
وگر گفته آید بغورش برس.
سعدی (از انجمن آرا) (آنندراج).
|| خوابی که صلحا و اتقیا بینند. رؤیای صادقه. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم). خواب که مردم صالح را فرشتگان بنمایند. (فرهنگ رشیدی). خوابی که فرشتگان بمردم صالح متقی بنمایند. یعنی رؤیای صالحه. (از جهانگیری). خواب صلحا که فرشتگان بدانان نمایند نه شیاطین. (از انجمن آرا) (از آنندراج):
به اندا نمودند وخشور را
بدید آن سراپا همه نور را.
رودکی (از انجمن آرا) (از آنندراج).

فرهنگ عمید

صادقه

صادق


رؤیا

آنچه شخص در خواب می‌بیند،
آنچه واقعیت ندارد،
* رؤیای صادق (صادقه): حقایقی که در خواب دیده می‌شود،

حل جدول

صادقه

نوعی رویا


نوعی رویا

صادقه

فرهنگ فارسی هوشیار

صادقه

مونث صادق فربود، روشن آشکارا چون خواب (اسم) مونث صادق.


کاذبه

مونث کاذب: دروغگو: زن، دروغین کلوخکوب (اسم) مونث کاذب زن دروغگو. یا شهوت کاذبه. شهوت دروغین مقابل شهوت صادقه.


مکاشفه

‎ (مصدر) کشف کردن آشکار ساختن، در یافتن روح عارف است حقایق عوالم مجرد را. بعضی گویند مکاشفه عبارتست از حضور دل در شواهد مشاهدات و علامت مکاشفه تحیر در کنه عظمت خداوند است. برخی گویند مکاشفه عبارت از حصول علم است برای نفس بفکر یا حدس و یا سانحه ای خاص. برخی گویند مکاشفه عبارتست از بلوغ بماورا ء حجاب وجودا (فرم. سج. 384) : } یکی از صاحبدلان سر بجیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفه مستغرق شده. ‎{ (گلستان. چا. فروغی. 6) توضیح آنچه را که در خواب عارف را دست دهد رویای صادقه گویند و آنچه در بیداری دست دهد مکاشفه نامند (از مقدمه مصباح الهدایه. 92)، با کسی آشکارا عداوت کردن: } چون قطران با وی بود گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد. ‎{ (سمک عیار 182:1)، (اسم) کشف جمع: مکاشفات.

واژه پیشنهادی

از القاب حضرت فاطمه

انسیه، بتول، تقیه، حبیبه، حُرَّه، حوراء، حوریه، راکعه، رشیده، رضیه، ریحانه، زهره، ساجده، سعیده، سیده، شهیده، صابره، صادقه، صدوقه، طیبه، عارفه، عالیه، عذراء، عزیز، علیمه، عدیله، فاضله، فریده، کریمه، کوثر، کوکب، مبشره، محموده، مطهره، معصومه، ملهمه، ممتحنه، منصوره، موفقه، مهدیه، مؤمنه، ناعمه، نقیّه، والهه، وحیده، انسیه، نوریه، حانیه، رحیمه، رشیده، محترمه، صابره، سلیمه، صفیه، حدیثه، محتشمه، جلیله، حکیمه، فهیمه، حنانه، حسنا، مرضیه، هدی

معادل ابجد

صادقه

200

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری