معنی صادق

لغت نامه دهخدا

صادق

صادق. [دِ] (اِخ) وی از مردم ادرنه بود و با حسن خطی که داشت کتب بسیار تحریر کرد. این بیت او راست:
ساقی سکا کوز قپد و غنی کوردی حبابک
آلندوغی هپ اوایدی مجلس ده شرابک.
(قاموس الاعلام).

صادق. [دِ] (اِخ) ابن عبدالسلام، معروف به بترونی حلبی. سیدمحمد امین محبی دمشقی در ذیل نفحه، او و خاندان او را بغایت ستوده و شعر وی را توصیف کند. او در اوائل قرن یازدهم هجری وفات کرد. محمد راغب حلبی دو صفحه ازاشعار او را در اعلام النبلاء ج 6 ص 436 آورده است.

صادق. [دِ] (اِخ) نام وی علی خان میرزا و متخلص به صادق و برادر کوچکتر مراد است. جوانی بسیار نامراد و کوچک دل و هم زبان است و چنان عاشق پیشه و باذوق است که اگرمحتاج نباشد بجز کار ذوق به کار دیگر اهمیت نمی دهد، اگرچه سلطنت باشد. حقیر در یکی از فترتها اتفاقاً به گیلان افتادم، ایشان نیز آنجا بودند، درباره ٔ من آنقدر که ممکن بود انسانیت و غریب نوازی کردند، خداوند به تمام آرزوهایشان برساند. همه گونه شعر ترکی و فارسی میگوید و تخلص او صادق است. این ابیات از اوست:
فریب نرگس مستش بقصد جان برود
چو رهزنی که بدنبال کاروان برود.
طبیب از بهر خود این لطف و احسان را نگه دارد
به دردش خوشدلم تدبیر درمان را نگه دارد...
(مجمعالخواص ص 66).

صادق. [دِ] (اِخ) صاحب آتشکده گوید: نام وی سیدمحمد صادق و تخلص او صادق است. سیدی والانژاد و عالمی پاک اعتقاد و فاضلی درویش نهاد است، اصل وی از طبقه ٔ سادات عظیم الشأن از تفرش قم و در عنفوان و ریعان عمر به اصفهان آمده و در خدمت مولانا محمد صادق اردستانی که فیلسوف عهد و اویس زمان بود به تحصیل علوم و اکتساب اخلاق کوشیده و از اقران و امثال به امتیاز مخصوص گشت.بعد از وفات اوستاد به عز دولت صفویه انار اﷲ برهانهم به وطن اصلی خود هجرت فرمود و در زمان دولت نادری چندی به هم صحبتی رضاقلی میرزا که به جودت طبع و قساوت قلب مشهور بود مبتلا بود. بعلت سؤظن بیگناه به زجر عقبی مزجر گشته که کسی احتمال زیست او نمیداد. چون در اجلش تعویقی بود آن شاهزاده ٔ جبار نادم شده و سعی تمام در اصلاح حال ایشان به عمل آورده از آن مخمصه خلاصی یافته اما به اندک فاصله به دعای آن سید مظلوم آن امیر ظالم به مضمون دفع فاسد به افسد به سرانگشت غضب پدرش از حلیه ٔ بصر عاری گشت. و بعد از قتل پدر هم رسید به او آنچه رسید. غرض در اواخر دولت نادری آن سید با بعضی از اهل تفرش به مجاورت ارض طوس مأمورتا بعد از انقضای آن دولت از آنجا حرکت و به عزم وطن روانه گردید و در عرض راه هاتف غیب آیه ٔ «یا ایتهاالنفس المطمئنه. ارجعی الی ربک » را گوشزد او کرد و در بقعه ٔ شریفه ٔ شاه عبدالعظیم علیه التحیه داعی حق را لبیک اجابت فرمود...
قطع نظر از کمالات در مراتب نظم و نثر کمال مهارت داشته، و گاهی اشعار عاشقانه به صفحه ٔ خاطر مینگاشت و به گفتن مثنوی بیشتر مایل بود. و به اسم تخلص می کرد و غزل ورباعی نیز می گفته. صحبتش مکرر اتفاق افتاده و کمال شفقت از او دیده. این چند بیت از اوست:
مدت سی سال از جور زمان
رنجها بردیم زیر آسمان
بارها با ناله و آه سحر
بیضه پروردیم با خون جگر
تا به عیش زاغ محنت پر گشود
با عقاب ظالم سرکش نمود (؟)
گرچه هر یک پاره ای بود از جگر
با یکی دل داشت پیوندی دگر (؟)
چون عنایت بودش از اول کفیل
زیر بال خود گرفتش جبرئیل.
(آتشکده ص 380).

صادق. [دِ] (اِخ) (امام...) جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی (ع). ابن خلکان گوید: وی بر مذهب امامیه یکی از ائمه ٔ اثناعشر است. از سادات اهل بیت بود و بخاطر صدق گفتار به صادق ملقب گشت. فضل او مشهورتر از آن است که گفته آید و او را گفتاری است در صنعت کیمیا و زجر و فال. شاگرد وی ابوموسی جابربن حیان صوفی طرسوسی کتابی در هزار ورق کرد و رسائل جعفر را که پانصد بود، در آن بیاورد. چون منصور از مدینه قصد عراق کرد عزم کرد که او را همراه خویش برد، وی خواست تا خلیفه او را معاف کند، نپذیرفت، سپس دستوری خواست که چند روز درنگ کند و کارهای خود سامان دهد، منصور ابا کرد، صادق وی را گفت: پدرم از پدر خویش از جدّ خود رسول خدا حدیث کرد که همانا روزی مرد در این جهان میماند و اجل وی فرامیرسد، سپس با رحم خود پیوند کند و عمر او بیفزاید. منصور پرسید ترا به خدا سوگند این حدیث از پدرت شنیدی و او از جدّ خود شنود؟ فرمود: آری به خدا سوگند. منصور وی را از سفر معاف داشت و رخصت داد که در مدینه بماند واو را جایزه بخشید و با او صله کرد و گویند منصور کس فرستاد تا جعفر صادق را حرکت دهند، از آن پیش که محمدبن عبداﷲ به قتل رسد و چون به نجف رسید وضو ساخت، سپس گفت: اللهم بک استفتح و بک استنجح و بمحمد صلی اﷲ علیه و آله اتوجه. اللهم انی ادراء بک فی نحره و اعوذ بک من شره. اللهم سهل لی حزونته و لین لی عریکته و اعطنی من الخیر ما ارجو و اصرف عنی من الشرّ ما اخاف و احذر. و چون بر وی درآمد منصور بپا خاست و اورا اکرام کرد و نیکی فرمود و موی وی به دست خویش خوشبو ساخت و او را به خانه بازگردانید و خود او را برای کشتن حرکت داده بود. و وی را از محمدبن عبداﷲ بپرسید، صادق گفت: لئن اخرجوا لایخرجون معهم و لئن قوتلوا لاینصرونهم و لئن نصروهم لیولن الادبار ثم لاینصرون. منصور گفت کمتر از این قول نیز تو را کفایت است و خدا را سجده ٔ شکر گزارد. ولادت وی سال هشتادم هجرت، سنه ٔ «سیل الجحاف » بود و گویند روز سه شنبه هشتم رمضان پیش از طلوع فجر بسال 83 هَ. ق. متولد گشت و به شوال سال 148 هَ. ق. به مدینه درگذشت و در بقیع نزد پدر و جدّ و عم ّ جدّ خود مدفون گردید. فﷲ دره من قبر ما اکرمه و اشرفه ! مادر وی ام فروه دختر قاسم بن محمدبن ابی بکر صدیق است. کشاجم درکتاب المصائد و المطارد آرد که روزی صادق ابوحنیفه را پرسید: چه گویی در محرمی که رباعیه ٔ آهویی را بشکند؟ گفت یابن رسول اﷲ حکم آن ندانم. صادق فرمود تو خود را زیرک دانی و ندانی که آهو را رباعیه نیست و آن همیشه ثنی است ؟ (وفیات الاعیان چ تهران ج 1 ص 113).
ذهبی در میزان الاعتدال آرد: وی یکی از ائمه ٔ اعلام است که شأنی بزرگ داردو نیکوکار و صادق است. و نووی در تهذیب الاسماء و اللغات (ج 1 صص 149- 150) گوید: از وی محمدبن اسحاق ویحیی انصاری و مالک و سفیانان و ابن جریح و شعبه و یحیی قطان و جز اینان روایت کنند و بر امامت و جلالت و سیادت او متفقند. عمروبن ابی مقدام گوید هر گاه به جعفر نگریستمی دانستمی که وی از دودمان پیمبران است.و شبلنجی در نورالابصار (ص 131) آرد که: مناقب او بسیار و از شماره افزون است و فهم کاتب هشیار در انواع آن حیران. مؤلف حیات الحیوان از ادب الکاتب ابن قتیبه آرد که کتاب جفر را امام صادق نوشت و آنچه را مردم تا قیامت بدان محتاجند، اندر اوست و ابوالعلا بدین جفر اشارت کند:
لقد عجبوا لاَّل البیت لما
اتاهم علمهم فی جلدجفر
فمرآهالمنجم و هْی صغری
تریه کل عامره و قفر.
و زمخشری در ربیعالابرار از مکارم اخلاق وی از شقرانی مولای رسول خدا آرد که به روزگار منصور عطایا بیرون شد و مرا شفیعی نبود، حیران بر در خانه بایستادم که جعفربن محمد بیامد و حاجت خود بدو گفتم. او به درون شد و خارج گشت و عطای مرا که در آستین داشت بداد و گفت نیکویی از هر کس نیک است و از تو نیکتر با مکانتی که نزد ماداری و زشتی از هر کس زشت است و از تو زشت تر با مکانتی که نزد ما داری و این بدان گفت که شقرانی شراب مینوشید و از مکارم اخلاق جعفر است که او را ترحیب گفت و حاجت وی برآورد و بر وجه تعریض موعظت فرمود و این از اخلاق پیمبران باشد. محمدبن طلحه در مطالب السئول (ص 81) آرد: وی از بزرگان و سادات اهل بیت است که علمی و عبادتی بسیار و اورادی پیوسته و زهدی آشکار و تلاوتی کثیر داشت. از دریای گوهر معانی قرآن کریم بیرون می آورد و عجائب آن را استنتاج میکرد و اوقات خویش بر انواع طاعات صرف میفرمود چنانکه در صرف آن بر نفس خویش حساب میگرفت. دیدار او آخرت را به یاد می آوردو شنیدن حدیث وی موجب زهد دنیا میگشت و پیروی از هدایت او سبب بهشت. نور رخسار وی گواه بود که وی از دودمان نبوت است و طهارت افعال او شاهد بود که از ذریت رسالت باشد. اما مناقب و صفات او از شماره بیرون است. ابن حجر در صواعق گوید: مردم چندان از علوم وی نقل کردند که صیت آن در همه ٔ بلاد پراکنده گشت و شهرستانی در ملل و نحل گوید او را در دین و ادب علمی غزیر است و حکمتی کامل و زهدی بالغ و ورعی از شهوات. مدتی در مدینه ماند و شیعیان خویش را فائدت میرساند و برموالین، اسرار علوم را افاضه میفرمود، سپس به عراق آمد و مدتی در آنجا بماند، نه معترض امامت شد و نه با کسی در خلافت منازعت کرد. کسی که در دریای معرفت غرق است در شط طمع نکند و آنکه بر ذروه ٔ حقیقت بالا رفته است از هبوط نترسد و گفته اند کسی که با خدا انس گرفت از مردم وحشت کرد و آنکه با جز خدا مأنوس گشت وسواس او را به نهب برد. و ابوالقاسم بغار در مسند ابی حنیفه آرد که حسن بن زیاد گفت ابوحنیفه را از فقیه ترین مردم پرسیدم و من از وی شنیدم که گفت: جعفربن محمد! چه آنگاه که منصور وی را طلبیده بود کس پی من فرستاد و گفت یا اباحنیفه مردم فریفته ٔ جعفرند. مسائلی دشوار آماده کردم و منصور کس پی جعفر فرستاد و او در حیره بود بیامد و منصور وی را گفت یا اباعبداﷲ اینک ابوحنیفه است. فرمود آری میشناسم، سپس به من نگریست و گفت مسائل خود را بر ابی عبداﷲ برگو و من بر او القا میکردم و او میگفت شما در این مسئله چنین میگویید و مردم مدینه چنین و ما چنین میگوییم و گاه افتد که شما را متابعت کنیم و گاه ایشان را و گاهی مخالفت هردو کنیم، تا آنکه چهل مسئله پایان یافت و او چیزی از آنها ناگفته نگذاشت، سپس ابوحنیفه گفت: مگر نه داناترین مردم داناترین آنان به اختلاف مردمان است ؟ (از کتاب الصادق تألیف محمدحسین مظفر).
عطار در تذکرهالاولیاء گوید: آن سلطان ملت مصطفوی، آن برهان حجت نبوی، آن عامل صدیق، آن عالم تحقیق، آن میوه ٔ دل اولیا، آن جگرگوشه ٔ انبیا، آن ناقد (؟) علی، آن وارث نبی، آن عارف عاشق، جعفر الصادق، رضی اﷲ عنه. گفته بودیم که اگر ذکر انبیا و صحابه و اهل بیت کنیم کتابی جداگانه باید ساخت، این کتاب شرح اولیاست که بعد از ایشان بوده اند اما بسبب تبرک به صادق ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است و چون از اهل بیت بود وسخن طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است کلمه ای چند ازآن ِ او بیاوریم که ایشان همه یکی اند، چون ذکر او کرده شود ازآن ِ همه بود، نبینی که قومی که مذهب او دارند مذهب دوازده امام دارند یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی. اگر تنها صفت او گویم به زبان و عبارت من راست نیاید که در جمله علوم و اشارات و عبارات بی تکلف بکمال بود و قدوه ٔ جمله ٔ مشایخ بود و اعتماد همه بر وی بود و مقتداء مطلق بود، هم الهیان را شیخ بود و هم محمدیان را امام و هم اهل ذوق را پیشرو، هم اهل عشق را پیشوا، هم عباد را مقدم، هم زهاد را مکرم، هم صاحب تصنیف حقایق، هم در لطایف تفسیر و اسرار تنزیل بی نظیر بود و از باقر رضی اﷲ عنه بسیار سخن نقل کرده است. نقل است که منصور خلیفه شبی وزیر را گفت کی برو و صادق را بیار تا بکشم. وزیر گفت او در گوشه ای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و امیرالمؤمنین را از وی رنجی نه، از کشتن وی چه فایده بود، هرچند گفت سودی نداشت. وزیر برفت به طلب صادق. منصور غلامان را گفت چون صادق درآید و من کلاه از سر بردارم شمااو را بکشید. وزیر صادق را درآورد. منصور در حال برجست و پیش صادق باز دوید و در صدرش بنشاند، بدو زانوپیش او بنشست، غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت چه حاجت داری ؟ صادق گفت آنک مرا پیش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری. پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد. در حال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر درکشید و بیهوش شد. گویند سه نماز از وی فوت شد. چون باز هوش آمد وزیر پرسید کی آن چه حال بود؟ گفت چون صادق از در درآمد اژدهایی دیدم کی با وی بود کی لبی بزیر صفه نهاد و لبی بزبر صفه و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بیازاری ترا با این صفه فروبرم و من از بیم آن اژدها ندانستم که چه میگویم، از وی عذر خواستم و چنین بیهوش شدم. نقل است که یک بار داود طایی پیش صادق آمد و گفت ای پسر رسول خدای مرا پندی ده که دلم سیاه شده است. گفت یا باسلیمان تو زاهد زمانه ای، ترا به پند من چه حاجت است ؟ گفت ای فرزند پیغمبر شما را بر همه خلایق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است. گفت یا باسلیمان من از آن می ترسم کی به قیامت جدّ من دست در من زند که چرا حق متابعت من نگذاردی، این کار به نسبت صحیح و به نسبت قوی نیست. این کار به معاملت شایسته ٔ حضرت حق بود. داود بگریست و گفت بار خدایا آنک معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اصل برهان و حجت جدش رسول است و مادرش بتول است، او بدین حیرانی است، داود کی باشد کی به معامله ٔ خود معجب شود... نقل است که صادق را دیدند که خزی گرانمایه پوشیده بود، گفتند یابن رسول اﷲ لیس هذا من زی اهل بیتک، دست آن کس بگرفت و در آستین کشید، پلاسی پوشیده بود که دست را خلیده میکرد، گفت هذا للحق وهذا للخلق... (تذکرهالاولیاء ج 1 صص 9- 15). و نیز گوید: وی یکی از صدوسیزده پیر است که بایزید خدمت ایشان کرد، پس بایزید از بسطام برفت و سی سال در شام و شامات می گردید و ریاضت می کشید و بی خوابی و گرسنگی دایم پیش گرفت و صدوسیزده پیر را خدمت کرد و از همه فایده گرفت، و از آن جمله یکی صادق بود. در پیش او نشسته بود، گفت: بایزید آن کتاب از طاق فروگیر! بایزید گفت کدام طاق ؟ گفت: آخر مدتی است که اینجا می آئی و طاق ندیده ای ؟ گفت: نه ! مرا با آن چه کار که در پیش تو سر از پیش بردارم. من به نظاره نیامده ام. صادق گفت: چون چنین است برو به بسطام بازرو که کار تو تمام شد. (تذکرهالاولیاء چ اوقاف گیب ج 1 ص 136).

صادق. [دِ] (اِخ) وی از مردم بلگراد و به حسن خط مشهور و طریقه ٔ علمی را سالک بود. این بیت او راست:
ایدر بر لحظه ده بیک کز بنی مقبول و مردودی
عتاب عشوه آمیزی خطاب خنده آلودی.
(قاموس الاعلام).

صادق. [دِ] (اِخ) ابن صالح بن عبدالرحمان بانقوسی حلبی. وی از افاضل حلب است. در آن شهر متولد شد و به همانجا بسال 1203 هَ. ق. وفات یافت. شعری داردکه کمال الدین غزی قطعه ای از آن را یاد کرده است. (الاعلام زرکلی ص 422). کمال الدین دمشقی در تذکره ٔ کمالیه گوید: وی ادیب و صاحب قریحه ٔ شعری بود. مولد وی حلب بود و مکرر به قسطنطنیه رفت و به دمشق بازگشت، و بسال 1203 هَ. ق. وفات یافت. شرح حال او در النفائح و اللوائح نیز آمده است. (اعلام النبلاء ج 7 ص 126).

صادق. [دِ] (اِخ) (میرزا...) از اهل اردوباد است. طالب علمی است بسیار خوش سلیقه. در زمان شاه مرحوم به مشهد مقدس رفت و سادات آن آستانه ٔ قدس را هجو کرد، پس از مقام بالاتر حکم اخراجش صادر شد. گویند اکنون در دکن است ولی بودنش معلوم نیست. چون اغلب اشعارش رباعی است لذا به ذکر چند رباعی اکتفا می شود:
صادق غم عشق گر بجان نپذیرد
ناکام بکام دل دشمن میرد
حق نمک خنده ات ار نشناسد
یارب نمک حسن تو چشمش گیرد.
(مجمعالخواص ص 90).
صاحب صبح گلشن گوید: در خوش فکری علم است و صبح صادق بیان روشنش کالنار علی العلم. از وطن در ملک دکن رسید و از حضور مرتضی نظام شاه به منصب جاگیر سرفراز گردید و هنگام تسلط اکبر پادشاه بر آن دیار صبح حیاتش به شام ممات رسید. رباعی:
شوخی که بسادگی از او کردم صبر
اکنون خطش از غبار داردسر جبر
ازخطش اگر فزون بسوزم چه عجب
سوزنده تر است آفتاب از ته ابر.
(صبح گلشن ص 242).

صادق. [دِ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن عبداﷲبن محمد بخشی حلبی حنفی خلوتی، ملقب به صلاح الدین و رئیس فرقه ٔ اخلاصیه ٔ حلب است. مولد وی سال 1133 هَ. ق. وی در کنف پدر و اعمام پرورش یافت و از آنان علم فراگرفت و انتفاع یافت و بر ابوعبدالفتاح محمدبن حسین و ابوالسعادات طه بن مهنا جبرینی و ابوالعدل قاسم و ابومحمد عبدالکریم تلمذ کرده و به سال 1144 به حلب رفت و با رؤسای آن شهر دیدار کرده وبه طریقه ٔ خلوتیان پیوست، و پس از آنکه ابوعبداﷲ جمال الدین محمدبن احمد بسال 1175 هَ. ق. درگذشت وی بجای او رئیس خلوتیان شد و در تکیه ٔ اخلاصیه نشست. و بسال 1205 هَ. ق. درگذشت. (اعلام النبلاء ج 7 ص 136).

صادق. [دِ] (اِخ) رجوع به صادق سمرقندی شود.

صادق. [دِ] (اِخ) لقب اسماعیل پیغمبر است. رجوع به اسماعیل شود.

صادق. [دِ] (اِخ) ابن یوسف مجود. او راست رساله ای در تجوید.

صادق. [دِ] (اِخ) ابن صالح. از مردم اصفهان. او راست: کتاب شاهد صادق که نسخه ای از آن در مدرسه ٔ اصری است. (احوال رودکی ص 511).

صادق. [دِ] (ع ص) نعت فاعلی از صدق. راستگو. مقابل کاذب. راست گوینده. ج، صادقون، صادقین:
این دو صادق خرد و رأی که میزان دلند
بر پی عقرب عصیان شدنم نگذارند.
خاقانی.
گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم
صادق تر از او عاشق بنمای کدام است آن.
خاقانی.
از صادقین وفا طلب از قانتین ادب
وز متقین حیا و ز مستغفرین بیان.
خاقانی.
سر انداز اگر عاشق صادقی
تو بدزهره بر خویشتن عاشقی.
سعدی.
|| راستین. راست و درست. خالص:
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری.
منوچهری.
که هیچکس از اعیان از دل پا پیش این کار نداشت و به حقیقت رغبتی صادق ننمود... (تاریخ بیهقی ص 412). باید که طعام بر شهوت صادق خورند وتأخیر نکنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). و چندانکه مایه ٔ وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. (کلیله و دمنه). به رغبتی صادق... روی به علاج بیماران آوردم. (کلیله و دمنه). بکوشم تا بیّنتی صادق به دست آید. (کلیله و دمنه). تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه).
عشق تو بس صادق است آه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته.
خاقانی.
|| (اِ) فجردوم. بام دوم. بام پسین:
چون شب مرا ز صادق و کاذب گریز نیست
تا آفتابی از دل دروا برآورم.
خاقانی.
مشعله ٔ صبح تو بردی به شام
کاذب و صادق تو نهادیش نام.
نظامی.

صادق. [دِ] (اِخ) ابن اشعث. شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) شمرده است. امامی و مجهول الحال است. (تنقیح المقال ج 9 ص 90).

صادق. [دِ] (اِخ) (میرزا...) وی از مردم اصفهان و معروف به گاو بود، خوش طبعان زمانه به این لقبش ملقب ساختند، چه این قطعه بطرز قطعه ٔ خاقانی موزون کرد:
ای صادق آن کسان که به راه تو میروند
ایشان خرند و خر روش گاوش آرزوست
گیرم که خر کند تن خود را بشکل گاو
کو شاخ بهر دشمن و کو شیر بهر دوست.
و خاقانی چنین فرمود: قطعه:
خاقانی آن کسان که به راه تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست.
(صبح گلشن ص 340).
لطفعلی بیک آذر گوید: خادم مسجد قدیم اصفهان و به صادقای گاو مشهور بود. غیر این قطعه ای که در جواب خاقانی گفته شعری از او به نظر نرسید:
ای صادق آن کسان که به راه تو میروند...

صادق. [دِ] (اِخ) (خواجه...) وی نویسنده ٔ ولات کردستان بود، طبعی داشته. این دو بیت را از او نگاشت و نامی از وی به روزگار گذاشت:
از ازل صادق به دنیا میل آمیزش نداشت
چند روزی آمد و یاران خود را دید و رفت.
گرد تمکین تو گردم که بدین شیوه اگر
به بهشتت گذرانند تماشا نکنی.
(مجمع الفصحاء ج 2 ص 316).

صادق. [دِ] (اِخ) ابن خلف بن صادق بن کتیل انصاری طلیطلی اندلسی. ابن بشکوال گوید: وی سفری به مشرق کرد و حدیث شنید و روایت کرد و در برغش از قراء قرب طلیطله سکونت جست و پس از سال 470 هَ. ق. درگذشت. (معجم البلدان ج 2 ص 128). و در حلل السندسیه آرد: ابوالحسن صادق بن خلف بن صادق بن کتیل انصاری، از مردم طلیطله است. وی در برغش سکونت جست از آن پس که سفری به مشرق کرد و حج گزاشت وبه بیت المقدس رفت. هنگامی که نصربن ابراهیم مقدس و ابوالخطاب علأبن حزم از مشرق بازگشته به اندلس میرفتند وی به دریا از ایشان حدیث فراگرفت. به خط خود علم بسیار نوشت. فاضل، متدین، عفیف و متواضع بود و پس از 470 هَ. ق. درگذشت. (الحلل السندسیه ج 2 ص 12).

صادق. [دِ] (اِخ) (محمودافندی...) دبیر مدرسه ٔ عابدین امریکائی در مصر. وی مؤلف کتاب جغرافیای تجارتی است که جزء اول آن بسال 1330 هَ. ق. چاپ شده. (معجم المطبوعات ستون 1711).

فرهنگ معین

صادق

راستگو، راست و درست، پیدا و آشکار. [خوانش: (دِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

صادق

راست‌گو،
راست، درست،
[قدیمی] پیدا، آشکار،

حل جدول

صادق

لقب امام جعفر (ع)

راستگو

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

صادق

راستگو، رو راست

مترادف و متضاد زبان فارسی

صادق

راستگو، صدیق، راستین، مخلص،
(متضاد) کاذب

فارسی به انگلیسی

صادق‌

Devoted, Devout, Foursquare, Guileless, Loyal, Sincere, Square, Truthful, Veracious, Straightforwardly

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

صادق

صادق، مخلص، مستقیم، موالی

نام های ایرانی

صادق

پسرانه، راستگو، راست و درست، راستین، نام امام امام ششم شیعیان

فرهنگ فارسی هوشیار

صادق

راستگو، پیدا و آشکار

فرهنگ فارسی آزاد

صادق

صادِق، جناب ملا صادق مقدس خراسانی در زمان اظهار امر حضرت باب در اصفهان بودند و بعد از حروف حیّ بآن حضرت مؤمن شدند و در شیراز با جناب قدوس و جناب ملا علی اکبر اردستانی اوّلین مؤمنینی بودند که مورد عذاب و ضرب و زجر قرار گرفتند و از جمله ایشان را هزار ضربه شلاق زدند... حضرتشان از قلم اعلی به لقب اَصدق و اسم الله الاصدق ملقب گشتند و در 1306 قمری در همدان به ملکوت ابهی صعود نمودند شرح حالشان در تذکره الوفاء مرقوم است،

صادِق، راستگو- مخلص- حقیقی و راست،

صادِق، جناب ملا صادق باد کوبه ای اِبْن ملا ابراهیم خلیل مجتهد مکرر محبوس شدند و آخر الامر در بادکوبه بضرب گلوله اعداء بشهادت کبری نائل شدند. الواح مبارکی از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء باعزاز ایشان عزّ نزول یافته که از جمله آنها لوحِ پر سوزِ «ای صادقم ای صادقم » به نظم و بلسان ترکی است. صادق های صادق و جان نثار دیگر هم در این ظهور مبارک بوده اند که شرح احوالشان در تواریخ مسطور میباشد،

صادِق، سید صادق معروف به مجتهد سنگلجی مصدر مظالم بسیار در اوّل ظهور گردید و ذکرش در الواح به «سیّد کاذب» آمده است،

صادِق، لقب امام ششم حضرت جعفر بن محمد است که از قبل خلیفه شدن منصور دَوانیقی (اَبُو الدَّوانیق) را بوی فرمودند و او چون خلیفه دوّم عباسی شد اظهار داشت که «امام صادق بودند» حضرت صادق در 65 سالگی در مدینه، بقولی بامر همین خلیفه مسموم شدند و رحلت کردند،

فارسی به ایتالیایی

صادق

sincero

واژه پیشنهادی

صادق

راستگو

عربی به فارسی

صادق

دوستانه رفتار کردن , همراهی کردن با , قلبی , صمیمی , از روی صمیمیت , خالص , بی ریا , راستگو , صادق , راست , از روی صدق وصفا

معادل ابجد

صادق

195

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری